روایت جشن ولادت پیامبر مهربانی ها💚
سیما خانم از زندگیش بازهم برایمان میگوید. زندگی برایش ورقهای تازهای رو میکند ولی او انگار برای همه چیز آمده است.
۳۱ شهریور ۵۹ است. اولین روز جنگ.
وقتی راهی خانه مادر شوهرش میشود؛ شلوغی کوچه او را متعجب نمیکند! به دلش میافتد انگار!
زنها همچین حسهایی دارند!
نگرانیها، غمها، رنجها مثل عطر غذایی که هر روز بار میگذارند به مشامشان میرسد!
و حالا در کوچه بوی خون می آید!
لابد که تازه عروس فهیمیده، داماد سه ماهه شهید شده است!
سیما خانم می گوید: موقع خاک سپاری یک قطره هم اشک نریخته!
فضا ساکت شد.
توی دلم گفتم یعنی دوستش نداشته؟ مجری سؤال من را پرسید. خانم کریمی با آن صورت سفید و خطهای زیبای روی صورتش اخم کرد! جدیتر شد. انگار برایش سؤال ما بی معنی بود. لحنش خیلی جدی شد: هنوز خنده های منافقین، روز تشییع همسرم جلوی چشمم هست. من هرگز جلویشان گریه نکردم. به همه دوست و آشنا هم گفتم که در جمع گریه نکنید، ما در خفا عزاداریهایمان را انجام میدهیم. داغمان را در خلوت سبک میکنیم. آنها آمده بودند که همین را ببینند و برای کشتن دوباره جوانهای ما روحیه بگیرند.
یک نفس شعار دادم و نگذاشتم مراسم آن طور که آنها میخواهند جلوه کند.
ادامه دارد...
1️⃣/3⃣
✨✨✨✨✨
@golabbaton95
#فلسطین #غزه #هیئت #جشن #به_عشق_نبی_حامی_فلسطینم
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم