eitaa logo
گُلابَتون
3.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom
مشاهده در ایتا
دانلود
15.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🎨| و ؛ راز درخت کاج، شهیده زینب کمایی 🖋 بعضی شب‌ها خواب گلزار شهدای اصفهان را می‌بینم. خواب درخت‌های کاج را. همان درخت‌هایی که سایبان قبرهای شهدا و قبر زینب من هستند. صدای نسیمی را که میان برگ‌های آنان می‌پیچد، می‌شنوم. یک تکه از جگر من، از قلب من، زیر آن درخت‌هاست. گمشده من آنجا خوابیده است. خوشا به حال درخت‌های کاج.... 🎙1⃣| به مناسبت قسمت اول روایت چندرسانه ای دختران حسینیه انقلاب از زنان و دختران شهیده 🌹@golabbaton95
روایت جشن ولادت پیامبر مهربانی‌ها 💚 توی پله‌ها به تماشا ایستادم! بعد از آنکه کفش‌هایم را تحویل کفشداری هیأت دادم و با یک پر صورتی رنگ راهنمایی شدم به طبقه پایین؛ پله اول نه پله دوم چشمم به سقف افتاد. سربندهای یازهرا و عکس‌های مادران و زنان فلسطینی... توی چشم‌هایم نگاه می‌کردند انگار... درست وقتی کنار آوارهای خانه‌ها ایستاده‌ بودند... و چند پله پایین‌تر چیزی عجیب منتظر من بود، هدیه هیأت! هدیه‌ها قدرت عجیبی دارند! می‌توانند تو را خوشحال کنند‌... هرچقدر هدیه ظریف‌تر باشد، هرچقدر توجه بیشتری در تدارک آن اتفاق افتاده باشد پیش چشمت زیباتر می‌شود. حالا ولی مانده‌ام! درمانده‌ام! هدیه‌ای با ظرافت بسیار. جعبه‌ای با گلهای پر پر شده.. توی دست‌هایم یک کفن نمادین جنین جا خوش کرده... از من می‌خواهند بغلش کنم! بعضی هدیه‌ها قدرت عجیب‌تری دارند. می‌توانند گوشه چشمت را تر کنند.. می توانند دلت را تا بیمارستان شفا یا المعمدانی ببرند... جایی که مادری جنینش را کفن پوش در آغوش می‌کشد...💔 1️⃣ ✨✨✨✨✨ @golabbaton95
💌 خوندن این جملات کوتاه و پر معنا چقدر قلبم رو به درد آورد....😔😔😔 دیدن این جنین نمادین و تصور جنایات رژیم کودک کش اسرائیل و آمریکا چشمه اشکم رو جوشان کرد...😭😭😭 دلم میخواست در آغوش گرم مادرانه م بغلش میکردم و مادرانه براش لالایی می‌خوندم. 😭😔😔😭 من مادر تمام کودکان غزه م...خواهر تمام خواهران و برادران و فرزند پدران و مادران غزه هستم. ما همه از امت رسول الله هستیم . ما همه از یک قوم و خویشاوندیم.🌷 و به زودی یکدیگر را در قدس ملاقات خواهیم کرد 🤲🕊✊✌️❤️ 📩 اینجا می‌تونید حرف دلتون رو بگید؛ ما مشتاق شنیدن همه نظرات مثبت و منفی و پیشنهادات شما هستیم: @hs_qom94 ✨✨✨✨✨ @golabbaton95
گُلابَتون
روایت جشن ولادت پیامبر مهربانی‌ها💚 ما هدف‌مان یکی‌ست؛ برو به امان خدا! این جمله را یک خانم تازه عقد کرده به همسرش می‌گوید. آدم کُپ می‌کند وقتی می‌شنود! مهمان جمع‌مان خرداد ۵۹ با مرد پاسداری عقد کرده است که چند روز بعد از او خواسته‌اند برود مأموریت! سیما خانم هم، نه نیاورده هیچ! خودش او را راهی کرده است! آرام و شمرده شمرده مثل هر خانم پخته و سن و سال داری از آن وقت‌ها صحبت می‌کند؛ اما کلمه‌هایش یک حرارت و شور و نشاطی دارند که کمتر دیده‌ام. بانو سیما کریمی، فرمانده بسیج بانوان شهر اندیمشک بوده است در سن ۱۸ سالگی! آموزش‌های نظامی و فرهنگی به بانوان را حتی پیش از آغاز جنگ پیگیری کرده بود! مجری او را با لحن صمیمی سیمای جنگ خطاب کرد. چون با توجه به شهرشان _اندیمشک_ در دل جنگِ ۸ ساله حضور پررنگی داشتند. این لحن صمیمی تا آخر در گپ و گفت وجود داشت و ما سیما خانم را بیشتر دوست داشتیم. امدادگری، حضور زنان در ایست بازرسی برای جلوگیری از خرابکاری منافقین و ضد انقلاب، برگزاری کلاس‌های قرآن، کارهای فرهنگی در مدارس! کاری نبوده که انجام نداده باشند. از حال و هوای آن موقع‌ها کلی خاطره هم برایمان می‌گویند. + ما آن موقع‌ها دنبال این بودیم هر کار کوچکی که از دستم مان بر می‌آید انجام دهیم. فکر نمی‌کردیم حتماً باید کار خارق‌العاده ای باشد؛ هر جا خلأیی بود و کاری از دست مان بر می آمد، کم نمی‌گذاشتیم همین. مجری حرف سیما خانم را پی می‌گیرد: _ کارهای به ظاهر کوچک با اثر‌های بزرگ.... 2⃣ ✨✨✨✨✨ @golabbaton95
گُلابَتون
روایت جشن ولادت پیامبر مهربانی ها💚 سیما خانم از زندگیش بازهم برایمان می‌گوید. زندگی برایش ورق‌های تازه‌ای رو می‌کند ولی او انگار برای همه چیز آمده است. ۳۱ شهریور ۵۹ است. اولین روز جنگ. وقتی راهی خانه مادر شوهرش می‌شود؛ شلوغی کوچه او را متعجب نمی‌کند! به دلش می‌افتد انگار! زن‌ها همچین حس‌هایی دارند! نگرانی‌ها، غم‌ها، رنج‌ها مثل عطر غذایی که هر روز بار می‌گذارند به مشامشان می‌رسد! و حالا در کوچه بوی خون می آید! لابد که تازه عروس فهیمیده، داماد سه ماهه شهید شده است! سیما خانم می گوید: موقع خاک سپاری یک قطره هم اشک نریخته! فضا ساکت شد. توی دلم گفتم یعنی دوستش نداشته؟ مجری سؤال من را پرسید. خانم کریمی با آن صورت سفید و خط‌های زیبای روی صورتش اخم کرد! جدی‌تر شد. انگار برایش سؤال ما بی معنی بود. لحنش خیلی جدی شد: هنوز خنده های منافقین، روز تشییع همسرم جلوی چشمم هست. من هرگز جلویشان گریه نکردم. به همه دوست و آشنا هم گفتم که در جمع گریه نکنید، ما در خفا عزاداری‌هایمان را انجام می‌دهیم. داغمان را در خلوت سبک می‌کنیم. آن‌ها آمده بودند که همین را ببینند و برای کشتن دوباره جوان‌های ما روحیه بگیرند. یک نفس شعار دادم و نگذاشتم مراسم آن طور که آن‌ها میخواهند جلوه کند. ادامه دارد... 1️⃣/3⃣ ✨✨✨✨✨ @golabbaton95
گُلابَتون
ادامه... بعد از جنگ، سیما خانم کریمی دانشگاه می‌رود. بعدش هم آموزش و پرورش استخدام می‌شود. می‌گفت: خیلی دلش برای آن روزها تنگ می‌شود! از ادامه حرف هایش میفهمم، جنگ را دوست ندارد اما می گوید صمیمیت و دلسوزی و همدلی بین مردم شهر خیلی برکت داشته است. انگار شهر با همه غم و رنجی که جنگ روی دوشش گذاشته، بازهم می‌توانسته سرپا باشد. و این به خاطر زیبایی‌هایست که آدم‌هایش با خون دل خوردن خلق کرده‌اند. این آن چیزی‌ست که سیما خانم بعد از سالها نمی‌تواند نادیده‌اش بگیرد و دلتنگش می‌شود... ساعت و وقت گفت‌و‌گو سپری شده. قصه زندگی او اما هنوز ادامه دارد... سیما خانم تصمیم بزرگی در زندگیش می‌گیرد. ازدواج با جانباز قطع نخاعی، ورق دیگری از انتخاب‌ها و مجاهدتهای اوست که نشان می‌دهد؛ او هنوز هم همان سیمای همیشگی‌ست. 2️⃣/3⃣ ✨✨✨✨✨ @golabbaton95
گُلابَتون
📽🎨| #ببینید و #بشنوید؛ راز درخت کاج، شهیده زینب کمایی 🖋 بعضی شب‌ها خواب گلزار شهدای اصفهان را می‌بی
27.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🎨| و ؛ دختر ایران و انقلاب، شهیده نسرین افضل 🖋 حسابی پُر شور بود! یک جور‌هایی سر نترس داشت. همان وقت‌هایی که با هم مدرسه می‌رفتیم بی‌آنکه ترسی به دلش راه بدهد، اعتراضش را به وضعیت آن روزهای کشور نشان می‌داد. آنقدر آشکارا اما کاملا فکر شده به رژیم طاغوت اعتراض کرده بود که آخر نیروهای امنیتی تعقیبش کردند. انگار جدی جدی حضورش برای آن‌ها تهدید بود!! 🎙2️⃣| به مناسبت قسمت دوم روایت چندرسانه ای دختران حسینیه انقلاب از زنان و دختران شهیده دفاع مقدس 🌹@golabbaton95
گُلابَتون
ادامه... بعد از جنگ، سیما خانم کریمی دانشگاه می‌رود. بعدش هم آموزش و پرورش استخدام می‌شود. می‌گفت:
روایت جشن ولادت پیامبر مهربانی‌ها💚 امروز جشن مان پر هدیه بود! در بین جمعیت پارچه کفن شهید مدافع حرم و پنبه هایی که کنار شاید جمجمه یا استخوان های اندک باقی مانده قرار داشته را برایمان آورده بودند. هدیه ای از دل سوریه...‌ از مقتل شهید و حجت خدا محسن حججی برایمان امده بود... مجری کفن های نمادین جنین ها را نشان داد و جملات کنارش را بلند بلند خواند. دختری در نزدیکیم زیر لب گفت: لابد سرنوشت شون بوده! دلم گرفت از حرفش اما قرار نبود به رویش بیاورم. شاید چند وقت دیگر که خوب در جمع مان گرم و صمیمی شد جای حرف زدن درباره سرنوشت تحمیلی ۷۰ ساله فلسطینی ها میشد‌. گاهی سرنوشت را به زور توی حلق ات می‌کنند! آدم ها نمی‌دانند چه می‌شود. نشانه ها خودشان راه را پیدا می‌کنند. وگرنه پرچم حرم حضرت رقیه، دخترانه ترین هدیه دنیا کجا و خیمه دخترانه ما کجا! پرچم سرخش عطر حرم میداد. چشم هایمان بارانی بود. سر می‌چرخانم تا آن دختر را پیدا کنم. میان جمعیت، پرچم حضرت رقیه (س) را روی صورتش کشیده است و من بی اختیار لبخند می‌زنم و به دلم می‌افتد، دعای من هم برای او باشد. 4⃣ ✨✨✨✨✨ @golabbaton95
گُلابَتون
روایت جشن ولادت پیامبر مهربانی‌ها💚 سوال را که پرسید، همه منتظر جواب دختر روسری صورتی بودند! مسابقه جواب بده و جایزه بگیر داشتیم! سوال ها از دل برنامه ها تهیه شده بود. موسیقی شاد و طنز پت و مت پخش می‌شد و مجری با شرکت کننده ها حسابی شوخی میکرد! حالا نوبت به او رسیده بود و انگار حول شده بود. زیر لب می‌گفت: باور کنید من ۵ دقیقه هست که رسیدم! جمعیت همه خندیدند. نفهمیدم عاقبت خودش یا با کمک جمع جواب را گفت. برای گرفتن جایزه اش باید یکی از بادکنک های روی دیوار را برمی‌داشت. وقتی درست جواب میداد؛ به انتخاب خودش یک بادکنک را می‌ترکاند و کاغذ داخلش می گفت او برنده خوش شانس مسابقه است یا قرار است یک چالشی را اجرا کند! وقت زیادی تا اذان نمانده بود. خانم مولودی خوان با ذکر و صلوات شروع کرد. بعد گلبرگ و شکلات بود که روی سرمان ریخته می‌شد. شعر ها اول برای پیامبر و نبی عزیزمان بود و بعد حماسی شد. وسط مولودی قابلمه ها دست به دست به جلوی جمعیت فرستاده می‌شد. خانم مجری گفت: چه نذری و غذای متبرکی! هم تبرکی ولادت نبی عزیزمان و هم نشان دادن بغض و بیزاری مان به دشمنان اسلام. اینجا در دل هیئت دخترانه ما پذیرایی مون هم به دشمن پیام داره! گرما و حرارت فضای جشن نمی‌دانم از شلوغی جمعیت بود یا قابلمه هایی که حالا با صدای بلند تکبیر و مرگ بر اسرائیل می‌خواست واژگون شود! هنگام واژگونی قابلمه ها، همراه دختر ها از جا بلند شده بودم و شعار می‌دادم. احساس می‌کردم پا جای پای سیما خانم گذاشته ام. -پایان 5️⃣ ✨✨✨✨✨ @golabbaton95
گُلابَتون
📽🎨| #ببینید و #بشنوید؛ دختر ایران و انقلاب، شهیده نسرین افضل 🖋 حسابی پُر شور بود! یک جور‌هایی سر نت
34.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🎨| و ؛ از نهضت سواد آموزی تا امدادگری، شهیده شهناز حاجی‌ شاه 🖋 دخترم با همه رفیق می‌شد. هیچوقت دوستانش را از قشر خاصی انتخاب نمی‌کرد. بین دوستانش کسانی را می‌دیدی که از نظر اعتقادی، شباهتی با او نداشتند. وقتی از او می‌پرسیدی چرا این همه دوست متفاوت داری؟ می‌گفت: دوست‌ها دو جورند... 🎙3⃣|به مناسبت قسمت سوم روایت چندرسانه ای دختران حسینیه انقلاب از زنان و دختران شهیده 🌹@golabbaton95
گُلابَتون
🔻روایتی طنز از حاشیه‌ی یک جشن😁✨️ ➖️بخش اول: ـ برنامه کی شروع میشه؟ برگشتم به سمت صدا. یک حاج خانم خیلی مدرن با بلوز و شلوار سورمه‌ای و روسری ساتن سفید، خیلی جدی کنارم نشسته بود و خیره منتظر جواب من بود.🙂 گفتم: ساعت ۱۵:۳۰ حاج خانم. ـ من حاج خانم نیستم. سنی ندارم که. ۱۴ سالمه! اتفاقاً به اون دختر خوشگله دم در هم گفتم، به من بگو عزیزم گل دختر...😀 لبخندی زدم و زیر لب چشمی گفتم. سرم را توی لپتاپ بردم و خودم را مشغول کارهای تصویری هیئت کردم. - حالا شما چند سالته؟ با تعجب نگاهشان کردم. لبخند زنان گفتند: - تو سن منو فهمیدی من ندونم سنت رو؟؟؟🤨 - منم ریا نباشه یه ۲ سالی از شما کوچیکتر! - یعنی ۶۳ سالته؟🤔 - نه دیگه ۱۲!😁 - حالا جدی چند سالته؟ - خودمم نمی‌دونم شناسنامم دست مسئولمونه! - نه دیگه اومدی نسازی بگو دیگه کشتیمون! - حاج خانم عزیز ۳۳ سالم هست ( آره جان خواهرشوهر عمه پسر داییم ...)🫠🤭 - آه! بهت نمی‌خوره اصلا! یه دختر خوب و نجیب سراغ نداری ۱۸ تا ۲۰ سال باشه با خدا، باایمان باشه؟ در این فاصله فقط چند تا پلک پشت سر هم زدم که ادامه داد: که حالا قدش ۱۷۰ و سفید رو باشه، خونشون همین اطراف باشه، اصالتا... باشه، خیلی هم خانوادشون شلوغ نباشه. ترجیحا تک دختر و مرده‌هاشون هم باغ بهشت خاک کنند؟ دیگر پلک نمی‌زنم و سعی میکنم آب دهانم را قورت دهم و فقط همین به زبانم می‌آید: نه شرمنده!😶‍🌫️🤯 در دلم می‌گویم: چیزی که دنبالش هستید رو فقط باید سفارش میدادید خدا با پست بهشتی براتون بفرسته!😶😅 ادامه دارد... 1️⃣ 🌹@golabbaton95
گُلابَتون
#حاشیه_جشن #حاشیه_طنز 🔻روایتی طنز از حاشیه‌ی یک جشن😁✨️ ➖️بخش اول: ـ برنامه کی شروع میشه؟ برگشتم
🔻روایتی طنز از حاشیه‌ی یک جشن😁✨️ ➖️بخش دوم: یک یا چند تا سوال دیگر هم پرسیدند. چون مشغول کار بودم و چیزی تا شروع هیئت نمانده بود، با بله و خیر و نمی‌دانم جواب سر بالا دادم.🫤 بعد از چند لحظه حاج خانم از جا بلند شدند و درست روی صندلی مهمان نشستند. اینطور دقیق رو به روی همه دخترها قرار داشتند. چشم‌هایشان را ریزتر کرده و دخترها را خیلی دقیق از زیر نظر گذراندند.😆😐 معذب شدن چندتا از دخترها که هی چادرشان را به شرق، غرب و روسریشان را به شمال جنوب هدایت می کردن حس کردم. از آن جایی که حاج خانم که نه، عزیز دلم، گل قلب دکور بودند. خادم‌های انتظامات هوشمندانه ایشان را به بهانه تصویربرداری از دکور به محیطی دیگر هدایت کردند. ایشان هم سر صبر از جا بلند شدند و از بچه‌ها پرسیدند: پذیرایی چی می‌دید؟ خادم انتظامات گفت: سیب دیگه حاج خانم! - عههه‌‌. من خیلی نمی‌مونم پس!👋🏼🚶🏻‍♀️ چشمانم بی‌اختیار تا درب خروج همراهیشان کرد و از عدم حضورشان که مطمئن شد؛ برگشت پای کار خودش! اما آخرش نفهمیدم؛ ما عزیزشان نبودیم، عزیز خاص مورد نظرشان را پیدا نکردند که گل قلبشان بشود یا حس کردند کدبانو‌های خوبی نیستیم که رفتند.😊😅😉 پایان- 2️⃣ 🌹@golabbaton95