من یک نفر تنهای تنها را در چشم های آینه دیدم جا خوردم از این که منِ در او پلکی زد و نا گاه ترسیدم ـــــ ــــــ ـــــــ تصویری از دنیای دیروزم آهسته آهسته رقم می خورد من بودم و حس غریبی که تا انتهای قصه ام می برد ــــــ ــــــ ـــــــ یک روز پاییزی و بارانی حس قشنگ عشق ورزیدن مست از کلام دوستت دارم از بوسه ای دزدانه خندیدن ــــــ ــــــ ــــــ ایام خوبی را رقم می زد با بودنش در خانه ام بانو آرام می شد تا که می خندید طفل دل دیوانه ام بانو ـــــــ ــــــ ـــــــ من عاشق و دیوانه اش بودم او رفت و مشت عاشقم وا شد در ذهن مردم زنده مجنون یعنی جنون عشق معنا شد ـــــــ ــــــــ ــــــــ توفان شد و دریا تلاطم کرد ماهی بخت از دست من سر خورد او رفت و در تنگ غروبی تلخ بیچاره دل با غصه ها برخورد @golchine_sher