کشیدم در طفولیت چنان بار اسیری را
که خم شد کودکی هایم چشیدم رنج پیری را
خمیدم پای داغ تو چنان نیلوفر حیران
عطش نوشانده ام ازلب ؛ ترک های کویری را
من اقیانوس آرامم؛ که طوفان در جگر دارم
و می آموزدم سیلی سکوت و سربه زیری را
صدایت میکنم بابا؛ جوابم می دهد کوفی
فرو خوردم من از مشتش همه دندان شیری را
پدر جان !جانِ من واکن دوپلک گریه خیزت را
ببین بر سینه ام دارد سرت نقش امیری را
تنم می لرزد از سرمای طاقت سوز یلداها
بسوزان آفتاب من!هوای زمهریری را
بیا کنج خرابه تا ببینی حال و روز من
که می بافم ز اشک و خون کفن های حصیری را
نمک گیرند از بس که به طعم نان و خرمایت
تصدق می کنند اینجا به طفل تو فقیری را
#اکرم_نورانی#عضوکانال@golchine_sher