#حکایت
رييس قبيله و چپق
رئيس قبيله گفت: اگر با برادرت درافتادي و ميخواهي او را بکشي، اول بنشين و چپقت را چاق کن.
چپق اول که تمام شد، متوجه ميشوي که رويهمرفته براي خطاي انجامشده مجازات سنگيني است و خود را راضي ميکني که تنها با چوب و چماق به جانش بيفتي.
آنوقت چپق دوم را چاق کن و تمامش کن.
بعد به اين فکر ميافتي که بهجاي کتک زدن بهتر است بهسختي دعوايش کني.
حالا چپق سوم را چاق کن.
وقتي آن را تمام کردي، پيش برادرت ميروي و بهجاي دعوا کردن، او را در آغوش ميگيري.
🟣🟣🟣🟢🟢