📝
ما یک رفیقی داشتیم که خیلی میخورد. بیشازحد. همهچیز!
یهبار بهش گفتیم: تو سیر هم میشی؟
بهصراحت گفت «نه. من نمیخورم که سیر بشم، میخورم تا خسته بشم»!
«یه جماعتی» هم هستن که در «دروغگویی» همین وضع رو پیدا کردهن؛ دیگه دروغ نمیگن که کاراشون پیشبره، دروغ میگن که خسته بشن!
البته یه تفاوتِ کوچیک! بینِ این دومورد هست، و اون اینکه: اون رفیقِ ما واقعا گاهی خسته میشد و میکشید کنار!
گمونم در نهجالبلاغه بود که خونده بودم با این مضمون: «دروغ، مادرِ همهی مفاسد و زشتیهاست.»
من تمامقد با این سخن موافقم. «امکانِ دروغگویی»، خیالِ آدم رو راحت میکنه از «عواقبِ کجرَوی». آدمیزاد اساساََ تعهّدی به ارزشها نداره، و اگه رعایتشون میکنه بیشتر دلیلِ خودخواهانه داره. یعنی مثلاََ اگه حقّی رو رعایت میکنه، بیشازینکه بهخاطرِ «ارزشمداری» باشه، برای تأمینِ حسِ «رضایت از خود»ه و مواجهنشدن با عذاب وجدان، و البته در بُعد اجتماعی: قرارنگرفتن در معرضِ بیآبرویی.
وقتی راهِ «ناراستی و تقلّب و کتمانِ بعد از ارتکاب» بسته باشه، آدم بهناچار پرهیز میکنه از کجرَوی(دستکم تا حدّ زیادی).
و برعکس: وقتی همهی«ابزارِ دروغگویی و کتمان» فراهم و دراختیار باشه از قبل، چهدلیلی داره بگذره از منافعِ سهلالوصولی که با دغل و خیانت بهدست میان؟
اینه که گفت: «دروغ، مادرِ همهی مفاسده.»
رفیقِ همهچیزخوارِ ما یه جملهی نغزِ دیگه هم داشت. وقتی ازش میپرسیدیم: «چیزی هم وجود داره که بذارن جلوت و ازش بدت بیاد و نخوری؟» میگفت:
«ابداََ! برای من خوردنیها دو دستهان:
اونایی که "دوس دارم"، و اونایی که "میخورم"»!
👤
#محمدجواد_اسعدی