۲۲۰۵ ساسانیان. شاپورِاردشیر.۳ گفتار اندر رزم شاپور بارومیان. وزان پس پراگنده شد آگهی که بیکار شد تخت شاهنشهی بمرد اردشیر آن خردمند شاه به شاپور بسپرد گنج و سپاه خروشی برآمد ز هر مرز و بوم ز قیدافه برداشتند باژِ روم چو آگاهی آمد به شاپور شاه بیاراست کوس و درفش و سپاه همی راند تا پیش التوینه سپاهی سبک بی‌نیاز از بنه سپاهی ز قیدافه آمد برون که از گرد، خورشید شد تیره‌گون ز التوینه هم‌،چنین لشکری بیامد سپهدارشان مهتری برانوش بُد نام آن پهلوان سواری سرافراز و روشن‌روان کجا بُد برِ قیصران ارجمند کمند افکن و نامداری بلند چو برخاست آوای کوس از دو روی ز قلب اندر آمد گَوِِ نامجوی وزین سو بشد نامدرای دلیر کجا نام او بود گرزسپ شیر برآمد ز هر دو سپه کوس و غو بجنبید در قلبگه شاه نو ز بس نالهٔ بوق و هندی درای همی چرخ و ماه‌اندر آمد ز جای تبیره ببستند بر پشت پیل همی‌بر شد آوازشان بر دو میل زمین جنب جنبان شد و پر ز گرد چو آتش درخشان سنانِ نبرد روانی کجا با خرد بود جفت ستاره همی بارد از چرخ گفت برانوش جنگی به قلب اندرون گرفتار شد با دلی پر ز خون وزان رومیان کشته شد سی هزار به التوینه در صف کارزار هزار و دو سیصد گرفتار شد دل جنگیان پر ز تیمار شد فرستاد قیصر یکی یادگیر به نزدیک شاپورِ شاه اردشیر : خبر درگذشت اردشیر و برتخت نشستن شاپور در همه جا پراکنده شد وسرداران وحاکمان برخی از نواحی سر به شورش ونا فرمانی برداشتند. یکی ازاین نواحی سرزمین قیدافه بود که مانند رومیان به اردشیر باج می داد و اکنون از پرداختِ باج،سر باز زد. چون این خبر بگوش شاپور رسید،سپاهی سبک که نیاز چندانی به بار وبنه نداشت آماده کرد و به سوی التوینه رهسپارشد.چون  به آنجا رسید،از طرف  قیدافه هم سپاهی پدید آمد که از گردش خورشید تیره گون شد.همچنین از التوینه هم لشکری بیرون آمد که سپهدارشان پهلوانی  سرافراز وروشن روان وکمند افکن به نام برانوش بود. این پهلوان،نزد قیصرِ روم مقام داشت و ارزشمند بود. وقتی صدای طبلِ جنگ از طرف دو سپاهِ بلند شد این پهلوانِ بزرگ از وسطِ سپاه بیرون آمد ومبارز طلبید. ازطرف سپاه شاپور هم پهلوانی به نام گرزسب،به میدان جنگ آمد. از سوی هردو سپاه صدای طبلِ جنگ وغوغای سپاهیان بلند شد. شاپور هم از قلب سپاه به حرکت درآمد.از شدتِ صدای شیپور و زنگِ هندی، گویی  آسمان ازجای کنده شد. طبل های بزرگ جنگی را بر پشت پیلان بسته بودند وچنان می نواختند که صدایشان تا دومیل می رفت. جنگ چنان مغلوبه شده بود که گویی زمین می لرزید،هوا پرزگرد شده بود،سنان نیزه ها مانند آتش در هوا نمودار بود. سر وصداچنان زیاد بود که تادومیل می رفت. خردمندان گفتند:درخششِ سرنیزه‌ها مانندِ این است که گویی از آسمان ستاره بر زمین می‌بارد. برانوش جنگجو در قلب سپاه گرفتار شد.ازسپاه رومیان که به التوینه آمده بودند،سی هزار نفر کشته وهزار وششصد نفر اسیر شدند.ترس بردل جنگجویان سایه افکند. قیصر روم،نماینده ای هوشیار وآگاه ازطرف خود نزد شاپورِ اردشیر فرستاد. ادامه دارد. دوست داران گلشهر https://eitaa.com/golshahriha3