#قسمت_بیست_و_سوم 🦋
🔸فصل دوم
<ادامه>
یادم می آید زمانی که جنگ شروع شد؛
همین کسانی که از انقلاب ضربه خورده بودند، شایع کردند
#علی_آقا تیر خورده،
خیلی نگران شدم؛
چون تازه فکش خوب شده بود
رفتم از
#شهید_اکبر_شجره پرسیدم:
«علی آقا مجروح شده؟
چرا راستش را به من نمی گویید؟»
گفت:«مادر این شایعه
#دشمن است تا روحیه شما را خراب کنند.»
چند روز بعد که این خبر به منطقه رسیده بود، تلفنی تماس گرفت و گفت:
«مادر ، اگر گفتند علی آقا تیر خورده، بگو آره، خورده؛ اما خوب می شود.
بگو شما هم اگر مرد هستید و راست می گویید، بروید لااقل برای خاک مملکت، با دشمن بجنگید تا فردا به خفت و خواری نیفتید.....».
او بزرگ فکر می کرد.
و این روحیه از همان دوران نوجوانی در او بود. حق و باطل را خیلی خوب تشخیص می داد.
ده-دوازده ساله بود که یکی از اقوام به منزل ما آمد و گفت قرار است شاه به کرمان بیاید.
وقتی رفت دیدم علی آقا با غضب😠 به او نگاه می کند.
گفتم:«علی آقا، چرا ناراحت هستی؟
مگر حرفی به تو زد؟»
گفت:«نه.»
گفتم:«پس چرا ناراحتی؟»
گفت:«این همه راه آمده که بگوید شاه می خواهد به کرمان بیاید؟
چه فرقی به حال ما می کند؟
شاه الان می داند وضع ما و این مردم چطوری است؟!»
بعد دندان هایش را به هم فشرد و گفت:
«بخدا اگه زورم میرسید، گردنش را می گرفتم و آنقدر فشار می دادم تا خفه بشود.»
اینقدر از ظلم و ظالم نفرت داشت.
بچه های جبهه می گفتند.....
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman