🔸فصل پنجم
#قسمت_سی_و_هفتم 🦋
به همین خاطر وقتی ما را دید ،بیش از اینکه خوشحال شود ، ناراحت شد .
در پایان ملاقات هم آهسته به من گفت :« به حسین بگو اینجا نیاید . بگو خودش را پیش اینها خرد نکند .»
دیدم صورتش سیاه شده گفتم:
«چی شده ؟»
گفت :« بخاطر اینکه درِ اتاقِ یکی از ساواک ها را با پا باز کردم ، هفت ساعت تمام مرا شکنجه کردند ؛ به جرم اینکه چرا به ما احترام نگذاشتی . من هم گفتم شما قابل احترام نیستید .»
عرض کردم ، تا جایی که میتوانست سختی ها و مشکلات خودش را پنهان میکرد چون به یقین رسیده بود ، و میدانست رسیدن به
#خدا دور از سختی های دنیا ، ممکن نیست .
پس از آزادی ، بیرون روی شدیدی داشت .روزی از او معذرت خواهی کردم و پرسیدم :« چرا دائم به دستشویی میروی؟! »
خجل شد و گفت :« دست خودم نیست خواهر .خدالعنت کند آنها را ، یک بار از میله داغ برای شکنجه ام استفاده کردند .»
وقتی حضرت امام ( ره ) از جنگ به عنوان نعمت یاد میکند ، بعضی ها نفهمیدند ایشان چه فرموده اند ؟!
اما امروز همه ما شاهد هستیم که همین عالمان بزرگ معرفت از روزهای امتحان خدا _که یکی از آن، جنگ ما بود _ به منصه ظهور رسیدند .
از این نعمت بزرگتر چه چیز میتواند باشد ؟!
بخاطر همین ما هر مومنی را دیدیم ، یا به
#جبهه رفت ، یا اگر شرایط نداشت ، به این
#رزمندگان عشق ورزید و از آنها دفاع کرد .
فراموش نمیکنم ایشان برای گذراندن دوره نقاهت ، عصاکشان آمد به منزل من .
دلش نمیخواست کسی _ مخصوصا پدر و مادرم _ از درد و رنج با خبر شود .
البته نسبت به من هم مدام اظهار شرمندگی میکرد .
دائم میگفت :« خدا خیرت بدهد ، شدم اسباب زحمت . خدا کند زود تر خوب بشوم و برگردم .»
هنوز یک هفته نگذشته بود که گفت:« می خواهم بروم تهران .»
گفتم فکر
#منطقه را از سرت بیرون کن ،دیگر جای سالمی نداری .
گفت :« اتفاقا به تهران میروم تا زودتر خوب شوم و به منطقه برگردم .
خدا میداند هنوز به وظیفه ام عمل نکرده ام .»
به خودم گفتم لابد دلش برای کرمان تنگ شده ، تهران را بهانه میکند ؛ بگذار یک هفته ای برود ، دوباره بر میگردد .......
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman