گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سر
🔸فصل پنجم 🦋 به همین خاطر وقتی ما را دید ،بیش از اینکه خوشحال شود ، ناراحت شد . در پایان ملاقات هم آهسته به من گفت :« به حسین بگو اینجا نیاید . بگو خودش را پیش اینها خرد نکند .» دیدم صورتش سیاه شده گفتم: «چی شده ؟» گفت :« بخاطر اینکه درِ اتاقِ یکی از ساواک ها را با پا باز کردم ، هفت ساعت تمام مرا شکنجه کردند ؛ به جرم اینکه چرا به ما احترام نگذاشتی . من هم گفتم شما قابل احترام نیستید .» عرض کردم ، تا جایی که میتوانست سختی ها و مشکلات خودش را پنهان میکرد چون به یقین رسیده بود ، و میدانست رسیدن به دور از سختی های دنیا ، ممکن نیست . پس از آزادی ، بیرون روی شدیدی داشت .روزی از او معذرت خواهی کردم و پرسیدم :« چرا دائم به دستشویی میروی؟! » خجل شد و گفت :« دست خودم نیست خواهر .خدالعنت کند آنها را ، یک بار از میله داغ برای شکنجه ام استفاده کردند .» وقتی حضرت امام ( ره ) از جنگ به عنوان نعمت یاد میکند ، بعضی ها نفهمیدند ایشان چه فرموده اند ؟! اما امروز همه ما شاهد هستیم که همین عالمان بزرگ معرفت از روزهای امتحان خدا _که یکی از آن، جنگ ما بود _ به منصه ظهور رسیدند . از این نعمت بزرگتر چه چیز میتواند باشد ؟! بخاطر همین ما هر مومنی را دیدیم ، یا به رفت ، یا اگر شرایط نداشت ، به این عشق ورزید و از آنها دفاع کرد . فراموش نمیکنم ایشان برای گذراندن دوره نقاهت ، عصاکشان آمد به منزل من . دلش نمیخواست کسی _ مخصوصا پدر و مادرم _ از درد و رنج با خبر شود . البته نسبت به من هم مدام اظهار شرمندگی میکرد . دائم میگفت :« خدا خیرت بدهد ، شدم اسباب زحمت . خدا کند زود تر خوب بشوم و برگردم .» هنوز یک هفته نگذشته بود که گفت:« می خواهم بروم تهران .» گفتم فکر را از سرت بیرون کن ،دیگر جای سالمی نداری . گفت :« اتفاقا به تهران میروم تا زودتر خوب شوم و به منطقه برگردم . خدا میداند هنوز به وظیفه ام عمل نکرده ام .» به خودم گفتم لابد دلش برای کرمان تنگ شده ، تهران را بهانه میکند ؛ بگذار یک هفته ای برود ، دوباره بر میگردد ....... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman