داستانهای جوامع الحکایات عوفی🦋🦋🦋 غلام و خیار تلخ یکی از ثروتمندان، غلامی خردمند داشت. روزی همراه غلامش به باغ رفت و در آن جا، خیاری چید و نصف آن را به غلام خود داد و نیم دیگرش را برای خود نگه داشت تا بخورد. غلام، مشغول خوردن شد. وقتی از آن خورد، احساس کرد که بسیار تلخ است؛ ولی همه‌ی آن را با نشاط خورد و چیزی نگفت. هنگامی که ثروتمند خیار را چشید، دریافت بسیار تلخ است. آن را به دور افکند و به غلام گفت: خیار به این تلخی را به تو دادم؛ تا آخر آن را با نشاط خوردی و چیزی نگفتی؟! غلام جواب داد: ای آقا، من از دست تو، شیرینی و چربی بسیار گرفته و خورده‌ام. اکنون که این خیار را دادی و تلخ بود، شرم کردم اظهار ناراحتی کنم و نسبت به کسی که آن همه به من مهربانی کرده و نعمت بخشیده، به خاطر اندکی رنج، او را ناسپاسی نمایم. ثروتمند، از پاسخ زیبای او شاد شد و گفت: اکنون که تو این گونه شکر نعمت به جا آوردی، تو را آزاد کردم. داستانهای جوامع الحکایات، عوفی، بازنویسی محمدی اشتهاردی، ص ۲۱۳. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303