🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_سی_چهارم
🎙️به روایت اسماعیل شیخ زاده
بعد از آن به سراغ دو بمب دیگر آمدیم که ظاهراً گم شده بودند؛ یکی از آنها در جاده آسفالت فرود آمده بود و قسمتی از آن بیرون بود و ماشینها از روی آن رد میشدند و بمب دیگر به حتم باید درون اتاق کنترل خورده باشد اما خنثی کردن این دو بمب در روز خطرهای بیشتری را در پی داشت؛ بنابراین تصمیم گرفته شد که این عملیات در شب ادامه داده شود.
ساعت یازده شب بود شام را در پادگان قدس خوردیم. بعد از استراحت به طرف پالایشگاه حرکت کردیم نرم نرم آسفالت کنار بمب برداشته شد و خنثی شد. بدون این که متوجه شده باشیم دو ساعت از شروع عملیات گذشته است به سراغ اتاق کنترل آمدیم بمب در کف بتونی فرورفته بود. بچه های ارتش پیشنهاد داده بودند اتاق را منجفر کنند ،اما عاقبت این کار معلوم نبود .
شروع به کندن کف بتونی اتاق کردیم .دو ساعت طول کشید تا اطراف آن را خالی .کردیم شب سکوت وهمناکی داشت. فقط ضرب آهنگ ظریفی از پالایشگاه به گوش میآمد لحظه ها سنگین سنگین می گذشتند. یک ضربه ی اشتباه و حساب نشده میتوانست سکوت شب را با انفجار مهیبی بیاشوبد و تاریکی متراکم آن را به وسعت درختستانهای اطراف روشن و شعله ور کند سرانجام بمبی که خود را در بتن مسلح کرده بود به کمک جرثقیل از خاک بیرون کشیده شد.
فردا صبح بچه های نیروی هوایی که دو ماسوره هدیه گرفته بودند ناباور و شگفت زده از آموزشهای ویژه گروه ما سراغ میگرفتند و تعجبشان بیشتر شد .
دست راست مرا مصنوعی یافتند اما گروه تخریب سپاه جانباز دیگری نیز داشت و سید آزرده ی جنگ شیمیایی عراق بود.
این عملیات همه خوشی و گوارایی بود ،نکته ی ناخوش این است که یکی از مسئولین استانداری وقت در مصاحبه ای اعلام کرده بود که بله صدامیان کوردل از آنجا که لطف خداوند بوده است در ارتفاع پایین حرکت کرده اند و نکته باعث شده است تا بمبهای فروریخته بر پالایشگاه منفجر !نشود.
#ادامه_دارد ..
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*