بسمه تعالی
قابل توجه اهالی امامزاده و مسئولین شهرستان
💠
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۳۴۲):
«دروغهای نانکلی»
(بخش ۱۲):
ترس موهوم اهالی
(بخش ۵):
بنده در مطالعه روانشناسی تاریخی
مسئله ترس در این روستا و اهالی آن، به نکات جالبتری رسیدم:
😳
شایعه ترسویی سادات 🙄
👌 عبارت «
پیشیکدن قورخان سیّدلَر»!! هجویهای بود که برخی از اهالی نیریج و سایر روستاهای همجوار از قدیم، علیه سادات امامزاده به کار میبردند!
و حتی قصهای هم برایش ساخته بودند که یکی از سادات، چنان فریادهای ترسناکی سر میداده که صدایش به روستای نیریج هم رسیده بود و آنها که برای کمک آمده بودند، میبینند که آن سید از یک گربه (پیشیک بزبان ترکی) که گمان کرده یک «ببر» است، ترسیده و آنهمه جاروجنجال راه انداخته است!!
البته وجود جانوران وحشی در منطقه، چیز عجیبی نبوده و هنوز هم گاهی در اطراف دیده میشوند از گرگ و روباه و شغال گرفته تا خرس و پلنگ و...
عجیب آنکه برخی از اهالی امامزاده هم این توهین را باور کردهاند با این توجیه که اجداد سادات (کاروانی از حسینیها و موسویها) که از سبزوار مشهد، عازم زیارت اربعینی امام حسین(ع) در کربلا بودهاند، گرفتار راهزنان میشوند و نه تنها پول و اموال خود را از دست میدهند بلکه روحیه و شجاعتشان هم بر باد میرود و لذا بعد از آن از سایه خودشان هم میترسیدهاند! تا آنجا که همسر سیدمحمدرضا حسینی (بزرگ کاروان) اصرار میکند که به سبزوار برگردند و نهایتاً هم در اینجا نمیمانند و به سبزوار برمیگردند. تنها کسی از نسلهای اخیر هم که از محل قبر مرحوم حاجسیدمحمدرضا حسینی خبر داشته و هنگام مسافرت زیارتی به مشهد سری هم به سبزوار (در فاصله ۲۴۴ کیلومتری مشهد و طی مسافتی در حدود ۲ الی ۳ ساعت با خودروی شخصی) میزده، مرحوم حاجسید یوسف علاءالدینی (پسرعموی بنده) بوده است.
👌 این نکته نشانگر آنست که اجداد معاصر ما، از فارسهای سبزوار مشهد بودهاند نه افغانی (که یکی از طایفههای معلومالحال شایعه کردهاند!)
👌 سادات امکان بازگشت به زادگاه خود را داشتهاند ولیکن محمدحسینخان و محمدکاظمخان بعلل مختلفی (قبلاً توضیح دادهام) اصرار داشتهاند که سادات در همینجا (ابتدائاً نیریج و آنگاه امامزاده) بمانند.
👌 خوانین مذکور «مزرعه (نه قریه) امامزاده» را بین سادات حسینی و موسوی، بطور مساوی (۳ دانگ به حسینیها و ۳ دانگ به موسویها)، هبه کرده بودند و هیچ حرفی از وقف هم نبوده است. چنانکه در
قدیمیترین وصیتنامه روستا (متعلق به معمار بازسازی بقعه؛ سیدحسنبابا) هم هیچ اشارهای به وقف و موقوفه و امثالهم نشده است.
👌 بعید نیست که تعدادی از سادات که تمایلی به کار و زندگی روستایی نداشتهاند، «ترس» از سیاه و سفید را بهانه نارضایتی خود قرار داده بودهاند تا ترحم دیگران را برانگیزند که همه کاروان به سبزوار برگردند!
👌 ولیکن این مسئله «ترس» یا بهانه ظاهراً تا آنجا جدی میشود که خوانین مذکور به خان رُستاق منصور (کوچکخان داودی) دستور میدهند که به امامزاده کوچ کند تا مسئولیت نگهبانی و خدمتگزاری سادات را بر عهده بگیرند و آنها هم با ارادت مذهبی خود، خود را مفتخر به این امر میکنند.
👌 بعد از کوچ کوچکخانیها (داودیها) دو دانگ روستا، موقوفه امامزاده میشود تا میهمانان جدید روستا بتوانند به امرار معاش خود هم بپردازند.
👌 پدر بزرگ بنده (مرحوم سیدمحمدعلی فرزند مرحوم سیدحسنبابا) با حسنآبادیهای نیریجی، وصلت میکند که «حسنآبادیهای روستا» (غیر از حسنآبادیهای مستأجر) هم از همان طایفه هستند که آنها هم به اینجا کوچ میکنند. ولیکن به علت خاصی، به «مستأجرین موقوفه» نمیپیوندند!
👌 حسنآبادیهایی که از ۱۳۲۰ (بعنوان مستأجرین جدید ۲ دانگ) به اهالی این روستا میپیوندند، ربطی به حسنآبادیهای اولیه نداشتهاند و رقباتی را هم که در اختیار گرفتند قبلاً در استیجار کوچکخانیها (داودیهایی غیر از داودیهای فعلی) بوده است.
👌 موقوفه شدن دو دانگ روستا برای امامزاده (و البته برای تعمیر و نگهداری بقعه مبارکه و خدمت به زوار محترم آن و همچنین ارتزاق مستأجرین) این توهم را بوجود آورده که لابد چهار دانگ دیگر روستا هم وقف سادات شده بوده است! و حال آنکه مالکیت سادات بر ۴ دانگ روستا، در قالب «هبه» بوده است نه «وقف». به همین دلیل هم در «واقفنامه» در کنار وقف از کلمه «مالک» استفاده شده است.
الغرض؛ وهم «ترس و ترسو» بودن سادات از دل این قصهها در آمده است! حالا اصلاً فرض میکنیم که سادات از برفهای سنگین محلی هم میترسیدهاند یا از جانورانی که در منطقه، دیده میشدند و لذا داودیها برای احساس امنیت بخشیدن به سادات به این روستا آمدهاند! خب! آیا نمیتوان نتیجه گرفت که طوایف داودیها هم انسانهای ترسویی نبوده و بلکه شجاع بودهاند؟!
...ادامه دارد.
✍️
سیدمحمدحسینی(منتظر)
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
سادات میدان
🎲
سیدعلاءالدین
🌹