دائم به سجده بود که یارب... خدا فقط میگفت زیر لب به خدایش: تو را فقط- میخواهم و شدی تو مرا رهنما فقط لاحکم غیر حکم تو... این ماجرا فقط بین من و تو باشد و ... یک ماجرا شکافت... شد وقت جنگ! در صف اول حضور داشت الحق رشید بود و به بازوش زور داشت از خود به جز کلام خدا را به دور داشت لکن کمی به وقت جهادش غرور داشت اما به خط زد و صف کفار را شکافت سرباز شد به راه خدا سربلند شد اشکش ز دیده رفت و دلش آب و قند شد بعدا اگر چه عاشق گیسو کمند شد اما به سجده رفت و صدایش بلند شد: ای آنکه قدرتش دل این حبه ها شکافت- ما را به راه راست هدایت کن ای خدا حالا که رفته حرف تو بالای نیزه ها ما با تو و کلام تو در جنگ... مرحبا ما را چنین به فتنه مکن یار، مبتلا باید به حکم حضرت حق این بلا شکافت مالک! بیا ز خیمه ی شیطان کنار شو او را خزان مباش به قرآن بهار شو هی خون دل بنوش شبیه انار شو دام خداست بر سر نیزه، شکار شو هرگز نمیتوان سر حرفِ خدا شکافت! القصه شد همان که نباید... ولی سپس کفرش چو چرک آبله بیرون شد از قفس میزد ز خشم و کینه به روی علی نفس گویی تمام عمر نبودش به جز هوس شکر خدا که باطل و حق شد جدا...شکافت از هم صف خدا و خدا شد جدا جدا یک سو خدای حیدر و یک سو فقط خدا آری اله نفس خدا می شود تو را گر از ولای حضرت حیدر شوی رها حیدر به خطبه ای صف سنگ و طلا شکافت ماندند عده ای به دم تیغ حیدری از پا، تن و ز تن شده بر خاک هر سری طوری فنا شدند که گر نیک بنگری گویی نزاده بوده از اول ز مادری ترسید و پشت به لشکر... هوا شکافت تا مکه رفت، پرده ی کعبه به بر گرفت از گیسوان دختر اخضر (1) اثر گرفت دستی به تیغ و زهر به دست دگر گرفت تا مسجد آمد و خطِ قرآن به سر گرفت قرآن به سر گرفت و سر مرتضی شکافت... آری حکایتی است در این جهان قرآن ضلالت است به مردم بدون آن فرقی نمی کند که کجا یا به هر زمان باید که رفت سوی خدا با دو ریسمان هر چه چراغِ کور به جز آن دوتا شکافت... قرآن به نیزه شد که شود حق بیان و قرآن سه شعبه خورد به قلبش عیان و آه قرآن ز خیمه گشت برون از نهان و آه قرآن به شام رفت...وَ شد آنچنان و آه یک سر به کوفه و دگری کربلا شکافت... 1. قطام بنت اخضر بن شجنه ♨️ اقْتِصادِفَرهَنگی: 🇮🇷 💠 @h_abasifar