"در شب عید آن پری‌رو، بی‌نقاب آمد برون ماه می‌جستند مردم، آفتاب آمد برون" * بس که نازک بود پیراهن به تن گویی نداشت هاله‌ای برتن چو ماهش بود، خواب آمد برون مستی‌ام را کرد کامل لعل سرخش شامِ عید شد خمار دیگران ما را شراب آمد برون ماه تقوا رفت و ما را بهره از تقوا نبود در عجب ماندم که رزقم بی‌حساب آمد برون وهم خواندند از حسد وصل تو را دیدند لیک ماه روشن از میانِ چاهِ آب آمد برون پای کوبیدن سزایش وصل معشوق است هان زمزم از شوق رسیدن تا سراب آمد برون هم شبیه چشم خود با ناز آمد سوی ما هم شبیه زلف خود با پیچ و تاب آمد برون لحظه‌ای بود آه اما مدّ نوحش داده است عمر ما بود این ورق گرچه کتاب آمد برون هرکه با حال خراب‌اش دید، آرامَ‌ش شده... هر که را آرام دیده‌ست او خراب آمد برون * ناصرالدین‌شاه ♨️ اقْتِصادِفَرهَنگی: 🇮🇷 💠 @h_abasifar