به یُمن چشم تو آن لحظهای که میدیدی
غم است در دل بیتاب و هست امیدی
میان هر نفسم حرف بوسه بود ایکاش
که از میان لبم عاشقانه میچیدی
سر زبان من از فرط صبر میسوزد
مگو که از زدن حرف راست ترسیدی
عجب زمانهی پستی که دشمنت شده است
به روی هر کس و ناکس دو بار خندیدی
نگفته باید از احوال دوست داشت خبر
تو دوست نیستی اگر حال من نفهمیدی
میان روز اگرت حق نگاه لطف نکرد
یقین که حال کسی را شبی نپرسیدی
نشد ز تلخی این لحظه ناامید دلم
به یمن چشم تو آن لحظهای که میدیدی
💠
@h_abasifar