شُمامْ شاهی و این جانبِ شما بنده است که گر برانی‌اش از در به حلقه در بند است کنار ساقی و ساغر، میان خم شراب! چه می‌شود که مرا هم خمار، هم خنده است؟ دلم ز غیر شما خالی است، با این‌حال- شبیه گیسوی بر شانه‌ات پراکنده‌ست هنر نمای و مرا اشک کن ز تلخی محض مرا ز تلخی پیمانه بهره لبخند است گدا اگر که بُوَد کاهل از قضا اینجا ببین که صاحب میخانه باز شرمنده‌ است چه در نگاه تو ای گنجِ بی‌نهایت هست که عشق من به تو ای مهربان فزاینده است 💠 @h_abasifar