سر من است و بیابان حیرت‌آهنگی چو سیل گمشده‌ای می‌زنم به هر سنگی سراغ باغ عدم را ز زاغ جستم، گفت: چه جوهری چه وجودی چه ساحت رنگی؟ به عشقِ کس، نشود دامنش سیاه و سپید اگر به پاش بیفتند رومی و زنگی به غنچه ناز فروشد دهانِ عطرآهش شکوفه می‌کند اینجا گلاب از تنگی اگر که ذره نشیند ز دامنش بر سنگ چه جنگ‌ها که شود محض سنگ اورنگی نمی‌رسد به خیالش عقاب وهم کسی نه چشم و دستی و هوشی، نه گوش پُر بنگی چو راه، مقصدمان شد تفاوتی نکند مسیر یک قدمی یا هزار فرسنگی به اذن چشم تو وصل‌َست امرِ هجر و وصال میان جبر و خیار است راه آونگی تو روح معنیِ بسم‌الله‌ی و بسمل، ما میان خلوت هر صلح و بین هر جنگی اگر به ناز بمانی میان سینه‌ی ما چه حاجت است به مانی و لوح ارژنگی به پای من که زند دستِ چون تویی زنجیر به رقص آیم از آهنگ این چنین چنگی به هر که بر صف یوسف رسیده زود، بگو که در خریدن دلدار ما چنان لَنگی ز چاهِ مرده به جاهت اگر چه رشک آرند غبار بر رخ خورشید کی زند ننگی؟ به هر سرا که زدم سر، شکست آئینه سر من است و بیابان حیرت‌آهنگی ♨️ اقْتِصادِفَرهَنگی: 🇮🇷 💠 @h_abasifar