#الهام
#پارت10
_آخ جون دور همی ! حالا مناسبتش چیه ؟
_والا منم پرسیدم مادرجون فقط گفت میخواد دور هم باشیم بعد از چند وقت همین !
_راست میگه خیلی وقته مهمونی راه ننداخته بودیم ... خوش میگذره ها مخصوصا به خودت مامان با وجود مادرشوهر
و خواهرشوهر !
لبخندم پرید بخاطر ترس از نگاه چپکیش ! دستکش و درآوردم و گفتم :
_من میرم یکم بخوابم ... زود بیدارم کنیا مامی جونم
_بگو مامان خوب ! مامی جون دیگه چه صیغه ایه !؟
_صیغه ای نیست ... عقد دائمه
_مادر تو چقدر بانمکی ! اسفند بریزم دورت
چشمکی زدم و رفتم تو اتاق ... همیشه همین بود من و مامان با هم یه جورایی کل کل میکردیم ..
یعنی عادت داشتیم اگر یه روز من چیزی نمیگفتم انگار مامان افسردگی میگرفت !
داشتم ریمل میزدم که صدای زنگ گوشیم بلند شد .. عکس ساناز اومد رو صفحه
من که دارم برات سانی خانوم !
_بله ؟
_سلام الی ... رفتی خونه مادرجون یا نه ؟
_نه هنوز نرفتم خونه ام
_چه خوب ... در و باز کن اومدم
قطع کرد ... با لبخند نگاهی به آینه انداختم و گفتم : واقعا چه خوب !
در رو باز کردم و دوباره رفتم توی اتاق ... با گیره موهام رو بالای سرم جمع کردم و روسریم رو سرم کردم
_سلوووووم بی ادف در باز میکنی و میلی ؟ حداقل میومدی استقبالم !
_علیک سلام ... صدبار گفتم مثل این دختر لوسها حرف نزن !
_دلم میخواد ... تو فضولی عسیسم ؟
_درد ! ... من فضول باشم که تو خجالت زده میشی!
پرید روی تخت و گفت : باز چی شده اخم کردی حالا ؟
برگشتم سمتش و گفتم : ساناز بخاطر بلایی که امروز سرم آوردی بدجور دارم برات !
_من ؟ بسم الله ... با منی ؟ بابا اشتباه گرفتی آبجی . والا ما از صبح تا حالا ااز تو خونه تکون نخوردیم ... اونوقت
چجوری بلا سرت آوردیم؟
_تو یه بار تکون بخوری من تا یه ماه تضمینم ! دیشب توی فلش من چی ریخته بودی؟ هان ؟
گره روسریش رو سفت کرد و گفت : هوم ؟! چطور مگه ؟ ندیدی هنوز !؟
_چرا اتفاقا امروز با مدیرعاملمون نشستیم دوتایی دیدیم کلی خندیدیم !
زد تو سرش
_خاک عالم به سرت گرومبی ! دو تایی با مدیر چی دیدی ؟! مگه توش مسابقات فینال ریخته بودم ؟
❌کپی شرعاجایزنیست❌
🍃هرشب با پارتهایی از رمان ویژه ی الهام مهمان نگاه زیبای شما هستیم😍
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•