_آخ جون دور همی ! حالا مناسبتش چیه ؟ _والا منم پرسیدم مادرجون فقط گفت میخواد دور هم باشیم بعد از چند وقت همین ! _راست میگه خیلی وقته مهمونی راه ننداخته بودیم ... خوش میگذره ها مخصوصا به خودت مامان با وجود مادرشوهر و خواهرشوهر ! لبخندم پرید بخاطر ترس از نگاه چپکیش ! دستکش و درآوردم و گفتم : _من میرم یکم بخوابم ... زود بیدارم کنیا مامی جونم _بگو مامان خوب ! مامی جون دیگه چه صیغه ایه !؟ _صیغه ای نیست ... عقد دائمه _مادر تو چقدر بانمکی ! اسفند بریزم دورت چشمکی زدم و رفتم تو اتاق ... همیشه همین بود من و مامان با هم یه جورایی کل کل میکردیم .. یعنی عادت داشتیم اگر یه روز من چیزی نمیگفتم انگار مامان افسردگی میگرفت ! داشتم ریمل میزدم که صدای زنگ گوشیم بلند شد .. عکس ساناز اومد رو صفحه من که دارم برات سانی خانوم ! _بله ؟ _سلام الی ... رفتی خونه مادرجون یا نه ؟ _نه هنوز نرفتم خونه ام _چه خوب ... در و باز کن اومدم قطع کرد ... با لبخند نگاهی به آینه انداختم و گفتم : واقعا چه خوب ! در رو باز کردم و دوباره رفتم توی اتاق ... با گیره موهام رو بالای سرم جمع کردم و روسریم رو سرم کردم _سلوووووم بی ادف در باز میکنی و میلی ؟ حداقل میومدی استقبالم ! _علیک سلام ... صدبار گفتم مثل این دختر لوسها حرف نزن ! _دلم میخواد ... تو فضولی عسیسم ؟ _درد ! ... من فضول باشم که تو خجالت زده میشی! پرید روی تخت و گفت : باز چی شده اخم کردی حالا ؟ برگشتم سمتش و گفتم : ساناز بخاطر بلایی که امروز سرم آوردی بدجور دارم برات ! _من ؟ بسم الله ... با منی ؟ بابا اشتباه گرفتی آبجی . والا ما از صبح تا حالا ااز تو خونه تکون نخوردیم ... اونوقت چجوری بلا سرت آوردیم؟ _تو یه بار تکون بخوری من تا یه ماه تضمینم ! دیشب توی فلش من چی ریخته بودی؟ هان ؟ گره روسریش رو سفت کرد و گفت : هوم ؟! چطور مگه ؟ ندیدی هنوز !؟ _چرا اتفاقا امروز با مدیرعاملمون نشستیم دوتایی دیدیم کلی خندیدیم ! زد تو سرش _خاک عالم به سرت گرومبی ! دو تایی با مدیر چی دیدی ؟! مگه توش مسابقات فینال ریخته بودم ؟ ❌کپی شرعاجایزنیست❌ 🍃هرشب با پارتهایی از رمان ویژه ی الهام مهمان نگاه زیبای شما هستیم😍 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•