هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ مجبور شدم به مادر و باران هم در مورد این سفر کاری چیزهایی بگویم. باران کلی سفارش سوغاتی داده بود و من تنها سری تکان دادم در حالیکه می دانستم نه وقت خرید خواهم داشت و نه حتی پولش را . اما اتفاقی دیگر افتاد که باز همه چیز را تغییر داد! قبل از رفتن به سفر، چکی که عمو برایم نوشته بود را در ازای 100 میلیون بدهی بابت دو ماه محافظت از آوا، به رامش پس دادم. پوزخندی زد و نگاهم کرد. _اینقدر مطمئنی که من 100 میلیون حقوقت رو دادم که حالا این چک رو به من می دی؟ _از مطمئن هم یه کم بیشتر.... نقشه ی تو و آوا برام رو شده.... پس اینو که حقوق دو ماه من بابت محافظت از آوا بود رو بهت پس می دم... در عوض سفته هام رو بده. سری تکان داد و از پشت میزش برخاست. از بین پرونده های در قفسه ی اتاق یک پوشه بیرون کشید و سفته ها از برداشت. این همه مدت سفته ها کنار من بودن و من بی خبر بودم! متعجب نگاهش می کردم که دوباره نشست پشت میزش، روی کاناپه و گفت : _این سفته هات. سفته ها را مقابل نگاهش پاره کردم که با لبخندی نگاهم کرد. _این رو هم بردار.... و بعد انگشتان دست راستش را گذاشت روی چک جناب فرداد و آن را سمتم هل داد. _این حقوق کاری تو توی این شرکته.... برش دار.... و من با جدیت جوابش را دادم : _من عادت ندارم مدیون کسی بمونم.... پول واسه کاری که نکردم هم نمی گیرم. کمی نگاهم کرد و گفت : _این پول واسه ضمانته به من.... می خوام مطمئن باشم شرکتم رو بهم پس میدی.... دستت بمونه. نگاهم در نگاهش چند ثانیه ای دوام آورد. چرا داشت 100 میلیون به من پول بابت ضمانت می داد که شرکتش را به او پس دهم در حالیکه خودش قصد فرار داشت و ماندن در کشور کره! هنوز درگیر جواب همین سوال بودم که ادامه داد : _بهت اعتماد کردم.... پس سر قولت بمون.... باشه؟ برخاستم و بی آنکه چک را بردارم پشت میزم رفتم. _من اگه اهل نامردی و حیله و این چیزا بودم خیلی راحت می تونستم باهات کنار بیام نه اینکه این همه باهات سر کار کردن بجنگم. ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............