🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ برخاست و همراه چک سمتم آمد. چک را روی میزم گذاشت و گفت : _پس حالا که اهل این نامردی ها نیستی.... چک مال توئه.... حقوق دو ماه کارت تو شرکته.... شرکت هم که مال منه و تو قول دادی وقتی همه ی کارها رو یادم دادی از اینجا می ری.... باشه؟ سکوت کردم که سری کج کرد. _ببین این سکوتت یعنی نمی خوای شرکتم رو پس بدی ها.... چک و بگیر و قول بده.... بدون قبول کردن چک، حرفت و قولت رو قبول نمی کنم. پنچه ی دستم را روی چک گذاشتم و آن را سمت خودم کشیدم. _قبوله.... لبخند مطمئنی زد. _خوبه..... چمدونت رو ببند جناب فرهمند.... پس فردا پرواز داریم. با حرفهای رامش، مجبور شدم چک را به حساب خودم بریزم و مبلغی برای باران و مادر در نبودم، بدست شان بدهم. مقداری از پول را هم برای خودم یک چمدان مناسب خریدم و لباس مناسب خانگی و حتی یک کاپشن خوب و نو .... چون هوای پاییز بود و می دانستم که کره جنوبی آب و هوای پاییزی سردی دارد.... و چند دست تیشرت و شلوار ورزشی.... کت و شلوار و کفش هایم را برداشتم و چمدان را بستم. همه چیز برای این سفر آماده بود. سفری که با بدرقه ی خود جناب فرداد تا فرودگاه رقم خورد. همین که سوار هواپیما شدم، دلم لحظه ای گرفت. این اولین دوره ی دوری من از مادر و باران بود..... کمی نگران بودم شاید بی دلیل. نشستم روی صندلی ام کنار پنجره که رامش گفت : _می شه من کنار پنجره بشینم؟ _بله حتما..... جایمان را باهم عوض کردیم و او نشست کنار پنجره که گفتم : _اولین باره به کشور کره جنوبی سفر می کنی؟ _نه.... چندین بار رفتم.... تمام شهر سئول رو می شناسم..... حتی هتلی که قراره بریم رو هم می شناسم. _خوبه... پس یه راهنمای کار بلد هستی. خندید و از پنجره به بیرون خیره شد. _خیلی کار بلد.... ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............