آسمان عجب بزمی به پا کرده بود . ونگاهم که بازحسود شده بود. برای بی قراری ماه که چه دلبرانه بر پیشانی شب بوسه میزد. برای صدای سوزناک شبگردی عاشق که در پی لیلی اش بی خوابی به جانش افتاده بود. نگاهم باز حسود شده بود برای سیاهی مطلقی که چون شالی زیبا آراسته بود شانه های خسته ی شب را.. آن لحظه ها را عجیب دوست داشتم. 🦋