eitaa logo
[ حدیث دل ]
6.3هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
4.5هزار ویدیو
186 فایل
ایدی تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
جمعه دارد تمام می شود .... بی آنکه نگاهت را داشته باشم حتی صدایت هم دریغ شد...و تمام واژه هایی که به دوستت دارم های تو ختم می شدند خودم هم دارم تمام میشوم و دلتنگی هایم را هل میدهم به سوی شنبه بیچاره شنبه بار کدامین دلتنگی را از کدامین معشوقه به دوش خواهد کشید بیچاره شنبه بازهم بایدتقاص پس بدهد، بیچاره شنبه...
دلم گرفت از رفتنش شاید قسمت این بود او باید میرفت تا برایم خاطره می شد. 🦋
عقل از سرم پریده . حسود شده ام . کمی هم حساس ... شاید هم‌ دیوانه . که نکند دیر می آیی ، زود میروی . که نکند خنده هایت ، نم اشک چشمانت . وای کم محلی هایت . یا شاید هم گاهی سکوتت از دل بریدن باشد . همه اش تقصیر توست . عشق تو پاک خیالاتی ام کرده . مانده ام نکند همه ی این بهانه ها کار دستم بدهند. میدانی ساز زندگی که کوک باشد با ریتم تمام موسیقی های عا شقانه ی دنیا این زن است که با دستانش جادو میکند و با بوسه هایش به روزهایت روشنی می بخشد . 🦋
آتشِ را انداختم به جانت . تا با لبخندهایِ ملیحِ لبانت شعر خنکی را چون فالوده های یخی در دهان آب کنی. تا کمی از داغیِ تن تبدار تابستان بکاهد. تا برایت بماند فقط یک مشت خاطره از جنس آغوشت ... 🦋
آسمان عجب بزمی به پا کرده بود . ونگاهم که بازحسود شده بود. برای بی قراری ماه که چه دلبرانه بر پیشانی شب بوسه میزد. برای صدای سوزناک شبگردی عاشق که در پی لیلی اش بی خوابی به جانش افتاده بود. نگاهم باز حسود شده بود برای سیاهی مطلقی که چون شالی زیبا آراسته بود شانه های خسته ی شب را.. آن لحظه ها را عجیب دوست داشتم. 🦋
چه صبح باشکوهی می‌شود ناگهان یکی بیاید و صبحت را به خیر کند ... همان یکی که رفته بود و همیشه چشم انتظارش بودی ...! 🦋
پله ها را یکی دوتا طی می کنم تا به تو برسم باران هم مرا در این بزم همراهی می کند به دلم افتاده تو برمی گردی آخر نشان کرده ی خودت بود 🦋
آمدنت؛ شبیه خوابی بود که بر سرم افتاد. تا آمد جا بیفتد بی خوابی اش نصیبم شد . آمدنت، عطر بودنت تا آمد بر جانم بنشیند تا آمد خاطره شود برایم به نرسیده چون خرمالوهای کال نارس ماند. آمدنت، آهنگ نفس هایت تا خواست زمزمه شود تا خواست به یادگار بماند چون ملودی گوش نواز بند بندش از هم گسست و پراکنده شد. خیالی نیست فقط بیا جانم پای ثابت آمدن هایت خواهم ایستاد . آن وقت واژه ها را برایت ردیف خواهم کرد دوست داشتنت را چون تپشی در کالبد قلبم حفظ خواهم کرد‌ و با شعرهایم عشق را در مردمک نگاهت به تصویر خواهم کشید. 🍂
صفحات روزگار را از بر شده ام . همه اش از تمام وابستگی هایم به تو نوشته شده. این که من فقط؛ در هوایِ تو در خیالِ لطیف تو چون آدمهای عاشق دیوانگی می کنم. اصلا احساس پاییزی من شبیه برگ زردی ست که جدال میکند برای سرکوفت زدن به نادانی کودک درونم. جلوی صدها چشم نقطه ضعفم را به رخ می کشد. تا به همه بفهماند که من بی تو یعنی؛ امید محال .. 🍂
صبح، در تب و تاب نگاهت خواب را راهی خانه اش میکنم و بوسه را در قاب لبانت، پیشکش ... تا لبخند رنگ بگیرد . موهایت را میبافم تا این شراره های اتش مست و مدهوشم نکند. کاش بدانی زندگی برای من با پاییزی ترین رنگ چشمانت در میان آغوشت شکل میگیرد . 🍂
قدمهایت را محکم بردار شب ، به دل های برباد رفته رحمی نمیکند . 🍂
دوست داشتنم را موکول نکن به هفته های بعد یا آن‌وقت که به تماشای باران مشغولی یا وقتی که همه جا نارنجی می شود که فصل محبوبت سرود خیال بافی هایت را می سراید کوتاه بیا جانم؛ بیا با هم استشمام کنیم عطر شب بوها را باهم نظاره کنیم دنیا را از قاب پنجره شب اصلا بدون حد، بدون شرط و شروط بدون بهانه های واهی، بدون خواندن شعری از پاییز دوست داشتن را زیر گوش هم زمزمه کنیم بیا هرروز برای هم چون فصل های دلبرانه تازه بمانیم. 🍂
تمام شب رژه می رود برای بی قراری به خاطر آدمی که تاب و تحملش را ربوده بود. که خلوت خواب شبانه اش را برهم زده بود. برای سرمای عجیبی که استخوان سوز بود. آن هم در این هوا که فرسنگ ها فاصله داشت با زمستان کاش می شد در این هوا کنارآتش بنشینی بالیوانی چای داغ رها شوی میان بخاری که پخش می شود لابلای افکارخیست . خیالاتی ات میکند برای فکربه صبحی که بودن آدم رفته را به پلک های خواب آلوده ات یاد آوری می کند به آدمی که چشمانش شبیه پاییز رنگ پریده بود. به آدمی که بیشتر نگهبان لحظه هایت بود تا اوقاتی را در کنارت به آدمی که هیچ شباهتی به احساس نداشت. 🌙 🍂