[ حدیث دل ]
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی.... #سعدی #مخاطب_خاصم ♥
#برای_او_که_رفت
دلم گرفت از رفتنش
شاید قسمت این بود
او باید میرفت
تا برایم خاطره می شد.
#آذر_فراهانی
#حدیث_دلتنگی🦋
[ حدیث دل ]
دلم می خواهد با چشمانت صیدم کنی شکار دوست داشتنت شوم درون چشمانت قد بکشم بزرگ شوم دلم می خواهد دوستم
عقل از سرم پریده .
حسود شده ام .
کمی هم حساس ...
شاید هم دیوانه .
که نکند دیر می آیی ، زود میروی .
که نکند خنده هایت ، نم اشک چشمانت .
وای کم محلی هایت .
یا شاید هم گاهی سکوتت
از دل بریدن باشد .
همه اش تقصیر توست .
عشق تو
پاک خیالاتی ام کرده .
مانده ام
نکند همه ی این بهانه ها
کار دستم بدهند.
میدانی
ساز زندگی که کوک باشد
با ریتم تمام موسیقی های
عا شقانه ی دنیا
این زن است که
با دستانش جادو میکند و
با بوسه هایش
به روزهایت روشنی می بخشد .
#آذر_فراهانی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🦋
آتشِ #مرداد را
انداختم به جانت .
تا با لبخندهایِ ملیحِ لبانت
شعر خنکی را
چون فالوده های یخی
در دهان آب کنی.
تا کمی از
داغیِ تن تبدار تابستان بکاهد.
تا برایت بماند
فقط یک مشت خاطره
از جنس آغوشت ...
#آذر_فراهانی
#خوشمزهجات
#حدیث_دل🦋
آسمان
عجب بزمی به پا کرده بود .
ونگاهم
که بازحسود شده بود.
برای بی قراری ماه
که چه دلبرانه
بر پیشانی شب بوسه میزد.
برای صدای سوزناک شبگردی عاشق
که در پی لیلی اش
بی خوابی به جانش افتاده بود.
نگاهم باز حسود شده بود
برای سیاهی مطلقی که
چون شالی زیبا آراسته بود
شانه های خسته ی شب را..
آن لحظه ها را عجیب دوست داشتم.
#آذر_فراهانی
#بوقتدلتنگی
#حدیث_دل 🦋
چه صبح باشکوهی میشود
ناگهان یکی بیاید و
صبحت را به خیر کند ...
همان یکی که رفته بود و همیشه چشم انتظارش بودی ...!
#آذر_فراهانی
#حدیث_دل 🦋
[ حدیث دل ]
قسم به #پاییز ی که در راه است و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها.. در حال افتادن!! قسم به بوسه های آخر
پله ها را یکی دوتا طی می کنم
تا به تو برسم
باران هم مرا
در این بزم همراهی می کند
به دلم افتاده تو برمی گردی
آخر #پاییز نشان کرده ی خودت بود
#آذر_فراهانی
#بوقتدلتنگی
#حدیث_دل 🦋
[ حدیث دل ]
#پاییز در راه است اگر بدانی چه کلماتی برای زوال برگها وخیابانهای زرد و خیس برای نیمکتهای منتظر
آمدنت؛
شبیه خوابی بود که بر سرم افتاد.
تا آمد جا بیفتد
بی خوابی اش نصیبم شد .
آمدنت، عطر بودنت
تا آمد بر جانم بنشیند
تا آمد خاطره شود برایم
به #پاییز نرسیده
چون خرمالوهای کال نارس ماند.
آمدنت، آهنگ نفس هایت
تا خواست زمزمه شود
تا خواست به یادگار بماند
چون ملودی گوش نواز
بند بندش از هم گسست و پراکنده شد.
خیالی نیست #تو فقط بیا جانم
پای ثابت آمدن هایت خواهم ایستاد .
آن وقت واژه ها را
برایت ردیف خواهم کرد
دوست داشتنت را
چون تپشی در کالبد قلبم
حفظ خواهم کرد
و با شعرهایم
عشق را در مردمک نگاهت
به تصویر خواهم کشید.
#آذر_فراهانی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🍂
[ حدیث دل ]
صفحات روزگار را از بر شده ام .
همه اش از تمام وابستگی هایم به تو
نوشته شده.
این که من فقط؛ در هوایِ تو
در خیالِ لطیف تو
چون آدمهای عاشق دیوانگی می کنم.
اصلا احساس پاییزی من
شبیه برگ زردی ست که جدال میکند برای سرکوفت زدن
به نادانی کودک درونم.
جلوی صدها چشم
نقطه ضعفم را به رخ می کشد.
تا به همه بفهماند که
من بی تو یعنی؛ امید محال ..
#آذر_فراهانی
#حدیث_دل🍂
[ حدیث دل ]
لا أملكُ خياراً أنت شمسٌ وقلبي زهرة عبّادٍ مجنونة اختیاری ندارم #تو آفتابی و قلبم گل آفتابگردان
صبح، در تب و تاب نگاهت
خواب را راهی خانه اش میکنم و
بوسه را در قاب لبانت، پیشکش ...
تا لبخند رنگ بگیرد .
موهایت را میبافم
تا این شراره های اتش
مست و مدهوشم نکند.
کاش بدانی زندگی برای من
با پاییزی ترین رنگ چشمانت
در میان آغوشت شکل میگیرد .
#آذر_فراهانی
#جان_جانانم
#حدیث_دل 🍂
قدمهایت را محکم بردار
شب ،
به دل های برباد رفته
رحمی نمیکند .
#آذر_فراهانی
#حدیث_دل 🍂
دوست داشتنم را
موکول نکن به هفته های بعد
یا آنوقت که به تماشای باران مشغولی
یا وقتی که همه جا نارنجی می شود
که فصل محبوبت
سرود خیال بافی هایت را می سراید
کوتاه بیا جانم؛
بیا با هم استشمام کنیم
عطر شب بوها را
باهم نظاره کنیم
دنیا را از قاب پنجره شب
اصلا بدون حد،
بدون شرط و شروط
بدون بهانه های واهی،
بدون خواندن شعری از پاییز
دوست داشتن را
زیر گوش هم زمزمه کنیم
بیا هرروز برای هم
چون فصل های دلبرانه تازه بمانیم.
#آذر_فراهانی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🍂
[ حدیث دل ]
شب های پاییز بلند است درست مثل روزهای نبودنت پر از سکوت گزنده پر از بغض های ناتمام پر از آهنگ های بی
تمام شب رژه می رود برای بی قراری
به خاطر آدمی که
تاب و تحملش را ربوده بود.
که خلوت خواب شبانه اش را
برهم زده بود.
برای سرمای عجیبی که
استخوان سوز بود.
آن هم در این هوا
که فرسنگ ها فاصله داشت
با زمستان
کاش می شد در این هوا
کنارآتش بنشینی بالیوانی چای داغ
رها شوی میان بخاری که
پخش می شود لابلای افکارخیست .
خیالاتی ات میکند
برای فکربه صبحی که بودن آدم رفته را
به پلک های خواب آلوده ات
یاد آوری می کند
به آدمی که چشمانش
شبیه پاییز رنگ پریده بود.
به آدمی که بیشتر
نگهبان لحظه هایت بود
تا اوقاتی را در کنارت
به آدمی که هیچ شباهتی
به احساس نداشت.
#آذر_فراهانی
#بوقتدلتنگی
#شبتبخیرجانا 🌙
#تیامی
#حدیث_دل 🍂