می‌داند که جانم به جانش بند است. می‌داند بعد از او دیگر عاشق نمی‌شوم. و تنهاییم را آنقدر محکم بغل می‌گیرم تا تمام فضای خالی زندگیم پر شود. این‌ها را می‌داند. خیلی چیزهای دیگر را هم می‌داند، مثلا همین که خیلی‌وقت‌ها برایش ناز می‌آورم و قهرم واقعا قهر نیست و دلم توجهی خاص می‌خواهد. دلم فقط توجهی خاص می‌خواهد و محبتی از جنس همانی که خودم به او دادم. ولی من بلد نیستم چطور این‌ها را به او حالی کنم. دلم رفتاری از او می‌خواهد که معلوم کند دلتنگم می‌شود، دوستم دارد و روی حباب خاطره نمی‌سازم. او این‌ها را می‌داند و در عوض این من هستم که خیلی چیزها را نمی‌دانم. من نمی‌دانم که نباید گدایی عشق کنم. نباید به روی خودم بیاورم که جانم به جانش بند است. او می‌داند قرار است حواسش به دلش باشد و من نمی‌دانم کِی دلم را باخته‌م! 🦋