✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: سوم 🔸صفحه: ۱۲۷-۱۲۸ 🔻قسمت: ۶۸ همرزم شهید :رضا نژاد شاهرخ آبادی شب های قبل از عملیات والفجر ۸، گروهی از رزمنده ها به اصلاح و تزکیه ی نفس مشغول بودند. به قول بچّه ها ،فتیله ی عرفان شان را بالا کشیده بودند. تاصبح عبادت می کردند، از هم حلالیت می گرفتند و وصیّت می کردند. شب عملیات والفجر۸، شب خطر بود و سفر. حاج قاسم کنار ساحل ایستاده بود. پشت سر بچّه ها دعا می خواند. من و حسن یزدانی و بقیه ی بچّه های غوّاص، بچّه های شناسایی و اطلاعات عملیات به آب زدیم. به سمت ساحل دشمن حرکت کردیم. در لحظه ی شکستن خط و درگیری با عراقی ها، هوای مه آلود و نم نم باران به کمک مان آمد. نیروهای دشمن غافل گیر شده بودند. پس از کمی مقاومت پا به فرار گذاشتند. به لطف خدا ،خط را شکستیم و تحویل گردان ها دادیم و برای استراحت برگشتیم به سنگری که توی شهر علیشیر داشتیم. بچّه ها با رمز «یافاطمةالزهرا» با غافل گیری نیروهای عراقی از اروند عبور کردند. عکس العمل عراقی ها درلحظات اولیه ی عملیات و رویارویی باموج های گسترده ی نیروهای ایرانی که به سرتاسر خط دشمن هجوم برده بودند، غیرمنتظره و تعجب انگیز بود. به علت گستردگی محورهای هجوم، عراقی ها تا سه روز سردرگم بودند و نمی توانستند در برابر هجوم نیروهای ایرانی اقدامی جدّی نشان بدهند. نیروهای ایرانی ، پس از تصرف کامل «فاو» در محورهای «بصره» «ام القصر» و «البحار» به پیش روی خود ادامه دادند تا عراقی ها راهرچه بیشتر از شهر فاو دور کنند. البته بعد ازسه روز ،دشمن ،حملات خودش را شروع کرد. درگیری های سختی بین طرفین رخ داد… ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹