خواندن روایتی از حاج «حسین کاجی» از راویان جنگ و تفحص خالی از لطف نیست: «مدتی بود که تلاش بچه‌ها زیاد بود اما شهیدی پیدا نمی‌شد. یکی از دوستان نوار مرثیه ایام فاطمیه را گذاشت. ناخودآگاه اشک بچه‌ها جاری شد. بعدازآن حرکت کردیم. در حین جستجو در روبروی پاسگاه مرزی بودم. یک‌دفعه استخوان یک‌بند انگشت نظرم را جلب کرد. با سرنیزه مشغول کندن شدم. یک‌تکه پیراهن از زیرخاک نمایان شد. مطمئن شدم شهیدی در اینجاست. با فریاد، بچه‌ها را صدا کردم. با ذکر یا زهرا (س) خاک‌ها را کنار زدیم. پیکر شهید کاملاً نمایان شد. لحظاتی بعد متوجه شدم شهید دیگری درست در کنار او قرار دارد. به‌طور یکه صورت‌هایشان رو به همدیگر بود. با فرستادن صلوات پیکر شهدا را از خاک خارج کردیم. در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید بی‌نشان نوشته‌شده: می‌روم تا انتقام سیلی زهرا (س) بگیرم...» تفحص و روایت عجیبی است، حال و هوایش را اگر قرار باشد، تشبیه کرد شبیه روضه زبان حال  امام حسن(ع) در کوچه بنی‌هاشم می‌شود این سیلی چقدر برای تاریخ سنگین تمام‌شده چه سینه‌هایی را که نسوزانده...