📝صحن موسی ابن جعفر تا زمان شازده ی فرهاد میرزا مثلث بود عموی ناصرالدین شاه، گوشه صحن قبر یکی از علمای سنی ها بود نمی گذاشتند خراب کنند و صحن را چهارگوش کنند. شیعه ها رفتند والی بغداد را دیدند راضی نشد .‌ شیعه ها آمدند تهران شازده ی فرهاد میرزا عموی ناصرالدین شاه را دیدند . شازده رفت عراق و بغداد والیِ بغداد را دید راضی اش کرد که با خرج خود شازده صحن را چهارگوش کنند، ساختند. شازده برای خودش یک‌گوشه ی صحن یک ‌مقبره درست کرد ، آمد تهران مریض شد ، وصیت کرد گفت اگر من مُردم جنازه ام را با تشریفات سلطنتی ببرید عراق بعد هم ببرید کاظمین تو همان مقبره ی خودم خاک کنید . شازده مُرد جنازه یک مشت از رجال و شخصیت های مملکت تشییع کردند بر حسب وصیتش آوردند عراق، یک ‌مشت از شیعه های عراقی ها هم آمده بودند استقبال ، جون آن خدمت را کرده بود. یک وقت کنار جسم که رسیدند وصی شازده آمد جلوی جنازه را گرفت گفت جنازه را بگذارید زمین . گفتند چرا؟ گفت شازده وصیت کرده تا اینجا با تشریفات سلطنتی جنازه ی من را بیاورید اما از اینجا که می خواهید ببرید کاظمین بگویید چهارتا حمال بیاید جنازه ی من را بردارد ببرد کاظمین . چهارتا حمال پیدا کردند و آوردند این جنازه را برداشت یک غوغایی شد .‌پیرمردها محاسن هایشان را می کَندند زن ها گیسوهایشان را می کندند . جنازه ای که با این تشریفات می برند حالا چهارتا حمال بردند. اینها به یاد منظره ی دیگر افتادند . 🔷طولی نکشید یک وقت دیدند از طرف کاظمین شیخ حیدر کلید دار سوار اسب با عجله دارد می آید. آمد جلو گفت با همان تشریفاتی که می آوردید جنازه را بیاورید بگذارید زمین چهارتا حمال بروند کنار؛ گفتند آقا خودش وصیت کرده گفت کرده باشد . من تو خانه خوابیده بودم موسی ابن جعفر را در عالم رویا دیدم ، حضرت به من فرمود: حیدر کلید دار پاشو برو بگو جنازه را با همان تشریفات بیاورند چون این جور جنازه برداشتن فقط مال منِ غریب است. فقط مال منِ مظلوم است . استاد کافی