#حاج_اسماعیل_دولابی
💢 راه را گم کردم.
🔹یک وقتی مرا بردند لرستان. یک روز یک جا من را فرستادند منبر دیدم دانشگاهیها هستند، از مدارس جمع شدهاند ... کمی برایشان صحبت کردم. وقتی میخواستم بروم جوانی من را کشید کنار، گفت عرضی دارم. گفتم چیست گرفتاری دنیایی داری؟
🔹گفت: چند وقت است عیال گرفتهام عیالم به من راه نمیدهد. لابد من یک گناهی دارم که زنم چنین میکند. نگفت زنم مریض است. نگفت زن بدی است. نگفت تقصیر دارد. گفت لابد من گناهی دارم که ایطور شده است. وقتی این را میگفت، با اینکه سبزه بود از خجالت سرخ شده بود.
🔹 عیالش راهش نمیداد به حساب خدا گذاشته بود. میگفت من لابد یک گناهی دارم آمرزیده نشده، باید اینطور عذاب بکشم. از اینکه اینجور تعبیر میکرد خوشم آمد. چقدر کار فطرتهای پاک قشنگ است! میخورد به اصل فرمایشات انبیاء [علیهم السلام].
🔹لابد اگر سفره را هم بد پهن کند همینطور حساب میکند. حالا زنش نباشد یک کس دیگر هم باشد همینطور حساب میکند. میگفت: فلانی تو را به خدا دعا کن خدا مرا ببخشد. این درخواست را کنار پیادهرو داشت. تعجب کردم! اصلاً خشکم زد! راه را گم کردم ...
📚 طوبای محبت - جلد دوم
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1