#زنگ_شهادت |
#دلنوشته
✍🏻⌝انگار همین دیروز بود که حمایلهایمان را به شوق سفر اتو کردیم، رزقها را آماده میکردیم و آخرین مقدمات سفر را فراهم..
فراموشم نمیشود آن انتظار آمدن اتوبوسهای خط واحد را برای اینکه به گلزار شهدا برویم.
فراموشم نمیشود آن اضطراب پس از شنیدن خبر بمب گذاری را..
فراموشم نمیشود زنگ زدن به شمارههای دانشجوهای گم شده و نشانه زدن کنار اسمشان در صورت سلامت بودنشان را..
فراموشم نمیشود بغض تلخی که در چشمهای همهی ما خانه داشت را..
هرکسی به گوشهای میرفت و برمیگشت، ظاهرا در پی انجام کاری رفته بود اما چشمهای خیسش میگفتند که کجا بوده و چه کاری کرده است!
فراموشم نمیشود وقتی خبر شهادتت را شنیدیم و ناباورانه، در سکوت به لیاقتت غبطه و برای نبودنت افسوس خوردیم.
حالا ما برگشتهایم و تو هم برگشتهای، هر دو به خانه. هر دو به آغوش پدر و مادر.
تو یک شبه معلم شدهای.
تو یک شبه مدرکت را از دستان حاج قاسم گرفتی.
همهی درسهایت را پاس کردهای اصلا نگران امتحاناتت نباش خانم معلم..
تو یک شبه خانوم معلم کل بچههای ایران شدهای.
تو درست را دادی و ساعت تدریس تمام شد و حالا ما برگشتهایم و تو برگشتهای.
تو نشستهای مانند بقیهی معلمها به تماشای شاگردانت.
و ما با کولهباری از مسئولیت، با جانهایی داغ دیده و خسته در تکاپوییم که خانم معلم مهربانمان را ناامید نکنیم.
آرام بخواب خانم معلم، به تو قول میدهیم این راه را ادامه دهیم، قول میدهیم پایان این مسیر را ما رقم بزنیم. قول میدهیم که درمقابل بانویت فاطمهالزهرا سرفرازت کنیم.
درست را به خوبی به ما آموختی خانم معلم آسوده بخواب.
ما ۲۰ خواهیم شد. ⌞
✍️| به قلم زهرا ملاحسینی؛
دانشجومعلم پردیس فرهنگیان فاطمه الزهرا
#شهیدان_معلمند
📌 تهیه شده در کنگره ملی شهدای دانشجومعلم؛ دبیرخانه استان
#یزد
🖇کنگره ملی شهدای دانشجو معلم
🆔
@halif_media