برای همسرم . این نوشته را روی هزار بار با خودم تکرار میکنم، صدبار مشق کرده ام و دیدم بهترین وقت است در ایام فاطمیه در کنار شهدای گمنام منتشرش کنم. . روزی که داماد سادات شدم گفتم منت دختر فاطمه را میکشم. کاری میکنم زندگی اش سراسر آرامش باشد. کاری میکنم کارستان. . دو ساعت از شروع زندگی مشترکمان نگذشته بود که یک دهه رفتم تبلیغ و همسرم کلاس صبرش را شروع کرد. سوریه بودم که فرزند اول مان را از دست دادیم و باز دختر فاطمه تنها بود. من لباس رزم پوشیدم و همسرم لبیک گفت و سراسر صبر شد. . در تمام این سفرها و دویدن های من، نام یک فرمانده و سرباز اسلام کمتر برده شد. شما من را دیدید اما اگر او نبود من قدم از قدم نمی توانستم بردارم. بسیار روزها که خودش بیمار بود و او رو با بچه های مریض و اشک و دلتنگی تنها گذاشتم و او با قرآن و کاسه آب بدرقه ام کرد. من در دنیا بی نهایت با هم بودن، به دختر فاطمه مدیونم. یک عالمه پارک رفتن و تفریح کردن بدهکارم. . نه اینکه فکر کنید او فقط باید به خانه می رسید که کار خانه و تربیت بچه ها خودش کلی کار است، بلکه باید به مجموعه تربیتی کودکان مادرانه خودشان هم می رسیدند. . خانمها شهید گمنام جبهه انقلاب اسلامی هستند. من یکی اش را با همه وجود درک کرده ام. آنقدر به این ایمان دارم که چشم به دعای این شهیده زنده بسته ام. شهیده ای که جوانی و عمرش را وقف راه مادرش کرد. . راستش را بخواهید هر وقت نام «فاطمه» را شنیدم اشک در چشمانم حلقه بست. انگار نمی توانم یاد کوچه و درب نیفتم. ما از فاطمه سلام الله علیها عشق الهی و جهاد و صبر را آموختیم. فاطمه جان، من را ببخشید که داماد خوبی برای دخترتان نبودم. شما به همت مان برکت دهید. . برای همسرم، برای شهیده ی خانه ام. برای دختر فاطمه . چه بگویم که توان تشکر یک لحظه از صبرهایت را ندارم. همه ی رزمم را به تو هدیه کردم که هر چه دارم به لطف همراهی توست. ممنونم که هستی.