از خاطرات کودکی کلاس اول ابتدایی بودم روز اول که به مدرسه رفتم در کلاس دیدم هم کلاسی هایم از سرو کله هم بالا می رفتن بی حد شلوغی می کردن اینجا بود که آمپر چسباندم کمربند چرمیم را در آوردم و شروع کردم به زدن روی نیمکت های آنها کلاس کمی آرام گرفته بود و این روحیه ادامه داشت بعد ها معلم که خانم نجفی نام داشت به والده ما گفته بود خودش از همه شلوغ تره و دلم نمیاد چیزی بهش بگم