به نام خدا
🛑انتخابات محله ما؛
محله ما از قدیمی ترین محله های شهرمان بود. و ساکنین آن هم طبعا افرادی با سابقه زیاد و قدیمی بودند و همه یکدیگر را میشناختند.
هر چهار سال که انتخابات ریاست جمهوری انجام میشد، مسجد محله ما یکی از حوزه های اخذ رای بود که اهالی محل به آنجا رفته و رای میداند.
اما یک انتخابات دیگر هم در محله ما همزمان انجام میشد ، که در آن اهالی محل در صندوقی جداگانه فردی از افراد محل را بعنوان ریاست جمهوری محل انتخاب میکردند.
انتخاب ریاست جمهوری محله باعث شور و شوقی در ایام انتخابات بود و شاهد جنب و جوش زیادی در محله بودیم.
غالبا سه نفر نامزد همیشگی بودند. مش علی؛ بقالی قدیم محله و مش حسن نانوا و سید حسین حلیم پز. که در چهار راه اصلی محله, مغازه های آنها در سه گوشه آن چهار راه و مقابل هم قرار داشت. و در ایام انتخابات برای هم کُری میخواندند و برای خودشان تبلیغات میکردند. مش حسن به مشتریانش نان اضافه میداد و سید حسین روغن بیشتری روی حلیمش میریخت و مش علی هم آدامس یا کبریتی مجانی .
رئیس جمهور محله ما طی قانونی ننوشته، در بین اهالی محل، صاحب امتیازاتی میشد.مثلا در خواستگاری ها و معرفی دختر و پسر به خانواده ها برای امر خیر ازدواج و ایجاد پیوندهای خانوادگی، و حل اختلافات؛ نقش بسزایی داشت و حرفش حرف بود.
روز انتخابات، با پایان رای گیری و شمارش آراء، جمع کثیری از اهالی محل در مسجد جمع میشدند تا نتیجه را مطلع شوند. و رئیس جمهور محله برای چهار سال مشخص شود.
اما آنروز در حالی که همه منتظر نتیجه شمارش آراء بودند اتفاقی عجیب افتاد. حاج مهدی که مسئول حوزه بود پشت تریبون رفت و گفت :
نتیجه آراء چنین است:
ریاست جمهوری محله ما با اکثریت آرا
« مسعود کفتر باز »
با اعلان این نتیجه همهمه ای به پا شد. صدای برخی اعتراضات در خنده های دیگران گم شد و مسعود کفترباز که در خواب هم نمیدید رئیس جمهور محله ما شد.
از فردای آنروز، مسعود کفتر باز که از بزرگان کفتر بازی در شهر بود، دوستان کفتر باز خود را جمع میکرد و به مناسبت این پیروزی از مش علی بستنی میخرید و به آنها میداد. و در وصف ریاست جمهوری خود داستان ها میگفت و عربده و خنده هایشان هوا میرفت. و کم کم آن چهار راه پاتوق کفتر بازان شد و بساط کفتر فروشی در آنجا رونق گرفت. زنان و دختران محل که مشتریان اصلی مش علی بودند، بدلیل تجمع کفتر بازان در آنجا دیگر سراغ مغازه اش نرفتند و او هم مجبور شد مغازه اش را به مسعود کفتر باز بفروشد و از محل برود. و بدین سان در مدت ریاست جمهوری مسعود کفترباز، آن چهار راه و محله به نام چهار راه کفتر بازان در شهر معروف شد. و اهالی آن کم کم مجبور به ترک آن محل شدند.
خلاصه محله ای که با زحمات زیاد چندین نسل ساخته شده بود، بخاطر شوخی و هیجانات کُری خوندن برای هم و لج هم دراوردن، کلا از هم پاشید. و مردم محله ما بخاطر داشتن یک صندوق موازی و فرعی با انتخابات اصلی، شوخی شوخی محلشون رو به فنا دادند جدی جدی.
صندوق های موازی ذهنمون کار میده دستمون.
(داستانی واقعی از محله خودمون با کمی تغییر. اسامی این داستان واقعی نیست و هرگونه تشابه اسمی کاملا تصادفی است)
✍ سید محمود احمدزاده
https://eitaa.com/ghalam_ahmadzadeh