‏ملیکا در مدرسه دولتی درس می‌خواند پدرش آرزو داشت روزی او نماینده مجلس شود! ملیکا بسیار باهوش و با استعداد بود! ثنا؛ دوستش همیشه از او در درس‌ها کمک می‌گرفت پدر ثنا مشاور وزیر صنعت بود و کارش واردات لوازم التحریر! ثنا از اینکه نمی‌تواند شاگرد اول شود بسیار ناراحت است.‏ پدرش او را به یک مدرسه خصوصی می‌فرستد. معلم مدرسه‌ی خصوصی به خوبیِ معلم مدرسه دولتی نیست. پدرِ ثنا با معلم مدرسه دولتی صحبت می‌کند و به او پول زیادی پیشنهاد می‌دهد که به مدرسه‌ی خصوصی دخترش بیاید. ابتدا معلم مدرسه دولتی نمی‌پذیرد. اما بعد از یک ماه همسرش بیکار می‌شود.‏ او در یک کارخانه‌ی تولید خودکار کار می‌کرد. معلم ملیکا با او خداحافظی می‌کند و به مدرسه‌ی ثنا می‌رود. بیست سال بعد ملیکا در همان مدرسه دولتی معلم است... روز-داخلی-دفتر مدرسه خدمتکار مدرسه: پاشو دخترم بذار زیر صندلیت رو تمیز کنم دختر: نه بابا جان. خودم تمیز کردم صبح‏ خدمتکار مدرسه: راستی بابا به کی رای بدیم؟ به دوستت رای بدیم خوبه؟ دختر: دوستم؟ دوستم کیه؟ خدمتکار مدرسه: دوستت دیگه. دختره بود اسمش ثنا بود. باباش لطف کرد بعد از ورشکستگی کارخونه ای که توش کار میکردم، منو معرفی کرد بیام اینجا مشغول کار بشم و مامانتم برد تو مدرسه دخترش تدریس کنه...! 💠 @h_abasifar