(99) 🖌یاس فاطمی ( عطیه) من سال‌هاست عادت کرده ام به لیوان های آب نیمه خورده روی اپن، به اسباب بازی های روی زمین، به بوی نرم کننده‌ی لباس کودک آخر شب‌ها، به بشقاب های رنگاوارنگ از غذاهای ظهر و شب مانده تا شاید روزی که هیچ وقت نمی‌آید دلشان بخواهد بخورند، پاهایم عادت کرده اند به راه رفتن روی لگو و در بطری و وسایل کاردستی، گوشهایم عادت کرده اند به صدای ترکیدن نیمه شب بادکنک های رنگی. اما دلم هیچ وقت عادت نمیکند به تشنگی کودک، به دل ضعفه، به بوی گوشت سوخته،بوی دود،به راه رفتن روی خرابه ها، به بیدار شدن بچه‌ها با صدای انفجار موشک های فسفری، من دلم عادت نمیکند به ترس کودکان، به بغض خفته در گلوهایشان، به بی پناهی... من هنوز دارم اشک میریزم برای روزمرگی هایی که ما زندگی میکنیم و بچه های فلسطین می‌جنگند... کاش می‌شد بچه ها را سوار بر هواپیما آورد، با مادرهایشان باهم، هرکداممان به یکی دو نفرشان جا دهیم و سهیمشان کنیم در آرامش کشورمان، در آغوش بکشیم‌شان... کاش میشد برویم کنارشان، بدانند در مقابل دنیا تنها نمانده‌اند، بفهمند ما هم غمشان را داریم. کاش میشد... @HamNevisan