رمان 😍👇 _ من بچه می خوام... می خوام منو به آرزوم برسونی... چشمانم بیش از اندازه گرد شد و اصلا منظورش را متوجه نشدم، پس با خنگی تمام پرسیدم: _بچه؟ آخه... آخه از کجا بچه بیارم براتون؟ _خوب معلومه... خودت بچه دار میشی. دیگر واقعا شوکه شدم و کم مانده بود از صراحت کلامش سکته بزنم: _ منظورتون چیه خانم؟ من... من... نمی فهمم چی می گین! پا روی پا انداخت و گفت: _ مدتیه دنبال یه نفر می گردم که قابل اطمینان باشه. وقتی از وضعیت تو با خبر شدم با خودم گفتم چرا این دختر نه، هم به پول احتیاج داره و هم همین جا کنار خودمون تو این عمارت زندگی می کنه... عمیقا نگاهم کرد و ادامه داد: _می خوام با همسرم عقد کنی و صاحب فرزند بشی... پولی که بهت میدم بیشتر از اون چیزیه که حتی فکرش و کنی... نه تنها مادرت می تونه عمل بشه بلکه خودتم به نون و نوایی می رسی. بچه رو دنیا میاری، تحویل من میدی و میری سراغ زندگیت، یه خونه هم بهت میدم. تا خیالت از بابت جا و مکان راحت باشه. خب... حالا چی میگی؟ 😱👇 https://eitaa.com/joinchat/1437401608Cb5b39a99f3