بر اساس واقعیت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پارت738 🌹دختر باران🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
*دختر شغل شوهرت چیه؟!
بی معطلی جواب دادم:
معلمه، ناظم یک مدرسه بزرگ تو تهران هستش.
والا اون ستاد بیشتر شبیه دبیرستان بود.
آروم گفتم:
دو تا هستن بگیریمشون؟
محمدجواد مچ دستم رو توی دستش آروم فشار داد.
-ما الان هیچ کاری نمی کنیم.
مردها کمی نزدیک اومدن.
*باید با ما بیاین.
چوب نازک رو از دست محمدجواد گرفتم
با دیدن اسلحه کنار پارچه ی دور کمرشون یک لحظه نفس کشیدن یادم رفت.
محمدجواد با عصبانیت گفت:
ما با شما هیچ جا نمیایم.
*تو پاسداری من مطمئنم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری حرام است.
با عرض پوزش در روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه