🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹دختر باران🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 وارد ستاد شدم اولین جا مثل همیشه باشگاه ستاد بود که نظر من رو به خودش جلب کرد در رو باز کردم و داخل رفتم. هیچ کس داخل نبود کفش هام رو در آوردم چندتا وسیله جدید به باشگاه آورده بودن با دیدن دمبل هایی که میله های وسطش اندازه دور بازوی من بود لبخندی زدم.خواستم از روی زمین بلندشون کنم اما دریغ از یک میلیمتر که از زمین فاصله بگیرن. با خنده روی زمین نشستم. _عین مورچه گازی شدم. با دیدن میله هایی که مثل داربست وسط سالن گذاشته بودن لبخند پهنی زدم روسریم رو پشت گردنم گره دادم،چادرم رو در آوردم و روی کیفم انداختم، جوراب ها رو در آوردم و طرف میله ها دویدم.بین انگشت شصت پا و انگشت کناریش رو روی میله ها گذاشتم بالا رفتن با دستی که توی گچ بود کمی سخت بود اما بالا رفتم. دنیای اطراف از بلندی زیباتر بود حتی اگر یک سالن ورزشی باشه،صدای خنده ای باعث شد پشت سرم رو نگاه کنم علی در حالی که مثل تمساح دهانش رو باز کرده بود می خندید، محمد جواد با اخم و صابر با دهان باز نگاهم می کرد. یک لحظه خدا رو شکر کردم تیمسار نیست اما با شنیدن صدای تیمسار در حالی که محمدجواد و علی رو صدا می کرد و داخل اومد به شانس خودم لعنت فرستادم، با دیدن من که هر دو دستم و پاهام رو دور میله ها محکم قفل کرده بودم با فریاد گفت:نمی بینید اون بالا گیر کرده برید کمکش. علی دیگه رسما روی زمین نشست در حالی که می خندید بریده بریده گفت: گیر.... نکرده .... کـــ*ــره خــ*ـــر بیاااا.... پاااایین. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه