💚 قسمت پنجم ❣خانه مریم و سعید❣ قرار شد هرکی تک بیاره چشم بذاره.حالا مامان و بابا و بچه ها همه دارن میگن هرکی تک بیاره اون چشم میذاااااااره. مامان انتخاب شد. روشو کرد سمت دیوار. سرشو گذاشت روی ساعد دستش. شروع کرد به شمردن: ده، بیست، سی، چهل، پنجاه، .... همه با شور و هیجان دنبال جایی برای قایم شدن بودند. معمولاً بابا و میثم یار همند. چون میثم باید بغل بابا باشه. بابا و میثم رفتن پشت در اتاق بچه ها. محمد رفت زیر میز رایانه. فاطمه پشت پرده پذیرایی. علی هم داخل کمد رخت خوابا. مامان از تجربه ی بازی های قبلی می دونست که بچه ها معمولاً کجا قایم میشن. فقط میخواست شور و هیجان بازی رو بیشتر کنه. پس اول رفت سراغ آشپزخونه. با صدای بلند طوری که همه بشنوند گفت: _پس خوشگلای من کجا رفتن؟ آشپزخونه که نیستن. ای خدا پس کجا رفتن؟ رفت سمت پرده و میز رایانه که کنار پرده ست. محمد از زیر میز و فاطمه از پشت پرده مامان رو می دیدند که داره میاد سمتشون. از شور و اضطراب قلبشون گرومب گرومب صدا می داد. دوست داشتند یه لحظه مامان حواسش نباشه و اون وقت بپرن بیرون و سک سک کنند. مامان اونا رو دید. اما به روی خودش نیاورد. برگشت سمت کمد رخت خوابا. بلافاصله محمد و فاطمه با داد و فریادی از سر شادی پریدند بیرون و سک سک کردند. صدای قهقهه شون به آسمون رفت. مامان می خواست در کمدو باز کنه که یه هو صدای میثم اومد. داشت می گفت: دادا... دادا... . باز صدای خنده ی بچه ها رفت هوا. فاطمه گفت: _ باز میثم بابا رو لو داد. مامان کمدو رها کرد و رفت دنبال صدای میثم. میثم هم حوصله ش سر رفته بود. آخه چند دقیقه پشت در تو بغل بابا وایساده بودند و داشت غر می زد. مریم یواش لای در رو باز و پیداشون کرد. سعید جستی زد و دست مریمو محکم گرفت. گفت: _قبول نیست. میثم منو لو داد. قبول نیست. نمی ذارم سک سک کنی. لبشون تا بناگوش به خنده باز شده بود. هر کدومشون سعی می کرد خودشو زودتر برسونه و سک سک کنه. بالاخره مامان موفق شد. بعد نوبت بابا بود که چشم بذاره. بازی کردن همه خانواده با هم خصوصاً با شرکت مامان و بابا از بهترین و جذاب ترین و کیف دهنده ترین تفریحات خونه ست. البته وضعیت شغلی جدید بابا که صبح میره و بعد از 12 شب میاد، حوصله و فرصت بازی روزانه با بچه ها رو گرفته. مریم اما عاشق کتابه و مطالعه ست. از کودکی شیفته ی کتاب بوده. علاقه ی وافری به مطالعه ی رمان های سرگذشت و زندگینامه شهدا، کتابای تربیتی و روان شناسی خصوصاً از نوع اسلامی داره. معتقده خدایی که ما رو ساخته بهتر میتونه برنامه ی زندگی بهمون بده تا علم ناقص بشر. او باور داره که در قالب بازی بسیاری از مسائل رو میشه به بچه ها یاد داد. تو طول روز حداقل یک ساعت و گاهی بیشتر برای بازی با بچه ها وقت میذاره. یه بار که یکی از دوستاش ازش پرسید راز شادی و سرزندگی فرزندانش چیه، یکی از مواردی که مریم براش توضیح داد، همین بازی روزانه پدر و مادر با بچه ها بود. مریم تو آموختن شیوه های صحیح تربیتی از طریق مطالعه ی بسیار و دائم، علاقه و جدیت خاصی داره. همینم باعث شده که گاهی افرادی از دوستان یا اقوام برای حل مشکلات تربیتی فرزندانشون و یا برای مشورت درباره اختلافات با شوهرشون با او تماس بگیرن و صحبت داشته باشن. سعید هم تا پیش از این روزانه حداقل یک ربع با بچه ها بازی می کرد. اگر هر روزی به هر دلیلی نمیشد که بازی کنند، فرداش بیشتر وقت میگذاشت و جبران روز قبل رو می کرد. اما با وضعیت جدید کاری و افزایش ساعت کار، سعید نه حال بازی رو داره و نه انگیزه و توانش رو. بخاطر همین وقت کم گذاشتن های سعید، مدتیه بچه ها با همدیگه بیشتر دعوا می‌کنن و بر خلاف قبلاها سر هر چیز کوچکی مستعد تنش با هم شدن. اما سعید اصلا حواسش به تبعات تربیتی کم وقت گذاشتنش برای بچه ها نیست و امروز چون مرخصی گرفته بود که عزیز رو ببره بیمارستان، زودتر اومده بود خونه و بازی کرد باهاشون و حال بچه ها بعد از مدتها اینقدر خوب شده بود اما مریم خیلی وقته به دلیل تنش‌های بچه ها پی برده و حتی چندبار هم به سعید گفته که بچه ها نیاز دارن مثل قبل براشون وقت بذاره ولی سعید گوشش به این حرفا بدهکار نیست. اون هدفش شده عوض کردن ماشینش و دیگه به چیزای دیگه اهمیت نمیده ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6