🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٣٨ عارفه اما سفت و سخت داره به حرفهای مریم گوش میده _ عارفه جان تا حالا شده شوهرت بهت بگه که من در زندگی با تو احساس میکنم که دارم با یک زنی زندگی میکنم که روحیات مردونه داره یا اصلا بگه انگار من دارم با یک مرد زندگی میکنم؟! _ عارفه نفس عمیقی کشید و کمی صاف تر نشست و گفت: راستش آره مریم جان. آره. تا حالا چندبار توی دعواهامون دقیقا همین جملات رو درباره من بکار برده اما من همیشه سعی کردم همسر خوبی براش باشم و او اصلا خوبی های من رو نمیبینه. فاطمه بدون در زدن دوباره پرید وسط اتاق و در حالی که میثم رو بغل کرده بود گفت مامان میثم جیش کرده و پوشکش بومیده. مریم لبخندی زد و با شور و شوق مادرانه آغوش مهربونش رو باز کرد و گفت بده ببینم این قند عسل من رو، بعد هم یک بوس آبدار از لپ میثم گرفت و رو به فاطمه گفت مامان جان مگه در اتاق بسته نبود؟ چرا در نزدی عزیزم؟ فاطمه یه خنده ای کرد و گفت خب یادم رفت... میثم داشت نم میداد گفتم زودتر بیارمش تا عوضش کنی _ باشه مامان حالا برو یک پوشک بیار برای میثم و از این به بعد هم یادت باشه که فراموش نکنی هروقت و هرجا دیدی یک دری بسته هست حتما باید در بزنی و بعد از اجازه گرفتن وارد بشی. شاید دوتا بزرگتر دارن حرف میزنن و نمیخوان کسی حرفاشون رو بشنوه؛ مثل الان که من و خاله عارفه داریم حرف میزنیم، باشه مامان جان؟ فاطمه هم یک باشه سریع و گفت و خیلی تند رفت و یک پوشک آورد و داد به مریم و دوید بیرون تا با بچه ها بازی شو ادامه بده. مریم اما از عارفه عذرخواهی کرد و میثم رو برداشت و رفت توی یک اتاق دیگه تا پوشکش رو عوض کنه. چند دقیقه بعد میثم رو داد دست بچه ها و دوتا لیوان چای هم ریخت و دوباره اومد پیش عارفه _ رو کرد به عارفه و گفت: ببین عزیزم یکی از مشکلات زناشویی که باعث میشه مردها تبدیل بشن به آدم های بی جنبه و لجباز دقیقا اینجا خودش رو نشون میده _ عارفه با توجه بیشتر به چشمان مریم نگاه کرد و درحالی که چین و چروک پیشانی اش بیشتر شده بود گفت: کجا؟ _ منظورم اینه که این یک اصل روانشناختیه که مردها از خانم خودشون انتظار دارن که اونا رو تایید کنن و قبولشون داشته باشن. اصلا بذار یه جور دیگه بگم مردها دوست دارن در خونه خودشون پادشاه باشن و اعضای خونه یعنی همسر و بچه ها هم این پادشاهی اون رو قبول داشته باشن و خانم نباید دنبال این باشه که این احساس بزرگی و پادشاهی رو از آقا بگیره چون اگر مردی احساس کنه که در خانه خودش جایگاهی نداره و کسی به حرفها و نظرات او توجه نمیکنه کم کم عصبی و لجباز میشه. خب حالا تصور کن یک آقایی داره با همسرش زندگی میکنه و هر دفعه که حرفی یا نظری داره با مخالفت تند و تیز خانمش مواجه میشه یا اینکه خانم عصبی میشه و شروع میکنه سر شوهرش داد و فریاد میکنه؛ خب در این شرایط این آقا دنبال اثبات خودش در خانه هست و شروع میکنه به گیر دادن به خانم که بله این کارت اشتباهه، آشپزیت اصلا خوب نیس و غذاهات خوشمزه نیست، کارهات مونده و تو مدیریت نداری خانه را مدیریت کنی و ... میدونی چرا؟ فقط بخاطر اینکه این زن به اقتدار شوهرش اهمیت نمیده و دائم سر جنگ و ناسازگاری با شوهرش داره و او رو تایید نمیکنه _ عارفه یهو پرید وسط حرف مریم و گفت منظورت اینه که زن همیشه باید بشینه که شوهرش بزنه تو سرش و هیچی نگه؟ _ نه عزیزم من کی چنین حرفی زدم؟ خواهش میکنم زود موضع نگیر و به حرفای من خوب گوش بده عارفه جان. شما الان ببین توی این مدت که روال رفتار شما با شوهرت همین بوده و هر روز جنگ و دعوا داشتید خوب بوده؟ یعنی راضی هستی از آرامشی که داری؟ _ عارفه همچنان زل زده به چشمای مریم... _ خب منم همینو میگم. مگه نه اینکه با این روشی که تا الان پیش رفتی راضی نیستی؟ پس با جنگ و دعوا با شوهر، انسان هیچوقت احساس آرامش نداره. هیچوقت این ضرب المثل رو یادت نره "دو پادشاه در اقلیمی نگنجند". شما اگر واقعا دنبال آرامش هستی باید بپذیری که پادشاه این خانه شوهرت هست. وقتی این را پذیرفتی و خیال این مرد راحت شد که با او سر جنگ نداری حالا وقت اونه که او هوای خانمش رو داشته باشه چون دیگه خانم خودش رو به عنوان همسر میبینه در زندگی نه رقیب! ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6