قسمت اول یازدهمین روز اسفندماه و ساعت ۶:۱۰ دقیقه صبح است. مریم امروز هم مثل هر روز از ساعت ۵:۳۰ بیدار شده و الان داره صبحانه بچه ها رو آماده میکنه. سعید و بچه ها همه خواب هستند. مریم رفت کنار سعید و آرام آرام با لبخند و صدای محبت آمیز هر روزش او را صدا زد: آقا سعید! کم کم هوا داره روشن میشه، سعید جان نمازت قضا نشه! مریم همینطور که سعید را صدا میزد با انگشت سبابه اش گونه های او را نوازش میکرد، سعید که دیروز و دیشب خیلی خسته شده بود بالاخره بیدار شد و با لبخند سلام کرد و همینطور که چشمانش رو می مالید یواش گفت مریم گوشتو بیار جلو... مریم سرش رو آورد نزدیک سعید ببینه سعید چیکارش داره.. سعید فرصت رو غنیمت شمرد و گونه سمت چپ مریم رو بوسید و گفت: دیشب آنقدر خسته بودم اصلا نفهمیدم کی خوابم برد، مجددا گونه سمت راست مریم رو بوسید و گفت: یکیش برای صبح و یکیش هم قضای دیشبه! مریم که خنده اش گرفته بود، همینطور که داشت میرفت سمت آشپزخانه با لبخند گفت حالا پاشو نمازتو بخون که مجبور نشی قضای اون رو هم بجا بیاری..☺️ سعید رفت سرویس وضو بگیره و مریم هم سفره رو پهن کرد و رفت سراغ بچه ها. مریم و سعید چهار فرزند داشتند: علی، فاطمه، محمد و میثم علی و فاطمه مدرسه ای هستند و صبح ها ساعت ۶:۲۰ دقیقه بیدار میشن. مریم بچه ها را آرام آرام صدا میزند و دست نوازش روی سر اونها می کشد و میگوید: اول کی میره دستشویی؟ علی که دفعه قبل سرش کلاه رفته بود و فاطمه زودتر دست و صورتش رو شسته بود از جا پرید و سریع رفت به سمت سرویس تا فاطمه زودتر نره. علی و فاطمه چون پشت سر هم هستند، یک حس رقابتی بین شون هست و مریم و سعید هم اینو خوب میدونن. سعید نمازش تمام شد و تا چشمش به بچه ها افتاد قربون صدقه رفتنش شروع شد: سلام پسر بابا، خوب خوابیدی بابایی؟ صبحت بخیر... علی: سلام بابا صبح بخیر علی که الان ۱۲ سالش شده مدتی هست که نمازش رو می خونه البته دست و پاشکسته ولی مریم و سعید اصلا حساسیتی نشون نمیدن و از تشویق کردن او استفاده بهینه میکنند. فاطمه هم اومد، بابا رو کرد به فاطمه و گفت به به خوشگل ترین دختر دنیا هم که اومد ... چقدر دخترم خوشگل تر شده حالا که اینقدر قشنگ دست و صورتش رو شسته... مریم سفره رو پهن کرده و میگوید: آقا سعید نون رو بیار و بذار تو سفره و بیایید صبحانه، علی و فاطمه هم زود بیایید صبحانه ... علی و فاطمه تا نمازشون رو بخونن دیگه هوا کاملا روشن شده بود ولی سعید و مریم هیچ حساسیتی نشون ندادند، چون بچه ها هیچکدومشون هنوز به تکلیف نرسیدن و کم کم داره براشون نهادینه میشه نویسنده: 💟 ادامه دارد... 💚 ارسال نظرات و پیشنهادات شما 👇 💚 @Manamgedayefatemeh7 🍃🌹 همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 ☺️