❤️🍃❤️ سلام میخوام یه خاطره خواستگاریه چند وقت پیشم بگم که یه خانواده که مارو معرفی کردن اومده بودن من تا حالا ندیده بودمشون😂 از پارسال حرفشو میزدن که اینا بیان برا من. بعدش بلاخره راضی شدیم گفتیم بیان چند وقت پیش اومدن تابستون بود هواهم گرم بود ما پذیرایی رو چیدیم که بشینن ما خونمون طوریه که از در حال که وارد میشی در پذیرایی سمت راسته اومدن نشستن بعدش گرم بود پاشدن اومدن تو هال. منم تو آشپزخونه داشتم شربت درست میکردم منم یدفه هول شدم یه سلام دادم رفتم وقتی پسره رو دیدم از زندگی کردن پشیمون شدم خوش قیافه نبود و خیلی هم لاغر و فکر کنم قدش از من کوتاه تر بود😂 بعدش اومدم نشستم پیششون گفتن بیا بشین این ورتر بابام گف بیا بشین پیش خودم منم رفتم نشستم. پسره دقیقا روبروم بود منم در کمال پررویی سرم بالا اونم خیلی پررو بود همش نگام میکرد. مامانشم اینقدر پیچیده بود به چادرش بزور نوک انگشتاشو در میاورد میوه برداره البته من پذیرایی نکردم مامانم اینا پذیرایی کردن. پسره با مامانش و باباش همش نگام میکردن باچشاشون منوخوردن😒😂 آقا هیچی دیگه منم ازشون خوشم نیومد جواب رد دادم 😂😝 اما یه جعبه خیلی بزرگ شیرینی اوردن نشستم خوردم😝😂😍 اخه من هنوز 18سالمم نشده ایشالا خواستگار بعدی😂😜 @hamsardarry💕💕💕