خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_صدـوـده ـ
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
سپس از من در مورد پرونده من دلیل تحقیق و دلیل دستگیری من سؤال کردند؟
مفصل گفتم مرا به دلیلی که نمیدانم دستگیر کردند و از حسن پسر عمویم میپرسند و من نمیدانم کجاست و نمی دانم چرا این سوالات چیست؟ خوب او با ما زندگی نمی.کند سالها پیش او را از خانه بیرون کردیم و نمی دانیم کجاست و پیگیرش نیستیم.
بارها و بارها سؤالات را تکرار کردند سپس تشکر کردند و رفتند. بعد از چند روز زندانبان آمد و اسمم را صدا زد و مرا به انبار برد و وسایلی را که به من دادند از من گرفتند و وسایل و لباس هایم را پس دادند و گفتند که مرا آزاد می کنند و مرا از زندان بردند بیرون رها کردند دوباره هوای تازه نفس کشیدم و باورم نمیشد که رها شده ام و هنوز در تعجبم که چه بلایی سر حسن آمده است؟ چرا این سوالات در مورد او و این تحقیق؟ من نمیتوانم پاسخی پیدا کنم.
به خانه رسیدم و خبر آنجا پیشی گرفته بود مادرم به استقبال من پرواز کرد در حالی که صدایش از خوشحالی بلندتر میشد. و همسایهها به خاطر سلامت من به من تبریک میگفتند و خدا را شکر میکردند مادرم پرسید ابراهیم کجاست؟ :گفتم نمیدانم او روزهای اول در جریان تحقیقات با من بود بعد از او چیزی نشنیدم و یک هفته بعد در حالی که در جایی نشسته بودیم اتفاقی که برایم افتاد را به خانواده ام .گفتم بعد از ظهر خانه با اشتیاق در را زدند و صدای البشیر آمد که ابراهیم آزاد شد ما به استقبال او پریدیم و همه او را تبریک گفتند
او از من پرسید که چه اتفاقی برای من افتاده است بنابراین من به او گفتم و او آنچه برای او در جریان تحقیقات به او افتاده بود گفت که چه چیزی اتفاق افتاده بود دقیقاً همان چیزی بود که در طول شب برای من اتفاق افتاده بود. و چه توضیحی برای آن وجود دارد؟ :گفت نمیدانم اما گویا حسن از دستشان فرار کرده یا مفقود شده از او پرسیدم: آیا می دانی کسانی که وارد شدند جاسوس بودند و دامی بود که بدانی چه چیزی داری؟ خندید و گفت: آه احمد این تله بود آ؟ با تعجب گفتم: چی؟
او گفت این یک تله معروف برای افتادن در دام واقعی است.
با تعجب گفتم: چطور؟ من نمی فهمم؟ گفت: آنها می دانند که ما از تله ها و جاسوسان در تحقیق شنیده ایم. بنابراین شخص را به اولین تله آشکار میبرند تا زمانی که آن را کشف کنند و هشدار دهند.
بعد او را به آن بخش دیگر میبرند تا در آنجا درگیر شود، این تله واقعی است.
تعجب کردم منظورت اینه که اداره و اونایی که در آن هستند جاسوس هستند و ....؟ او حرف من را قطع کرد و گفت بله بله خدا را شکر کردم که اولاً اطلاعاتی برای پنهان کردن نداشتم زیرا قرار بود به آنها بگویم زیرا نداشتم اما من به آنها شک داشتم. او به من گفت که وقتی نزد آنها بوده و از او پرسیدند منکر هرگونه اطلاعی از موضوع ،شد گویی آنها چیزی احساس کرده اند که به ابراهیم شک کردهاند و به همین دلیل او را تهدید کردند و گفتند که به او مشکوک به ماموریت و جاسوسی
هستند.
آن ها در اتاق وضعیت اضطراری اعلام کردند بر او به گونه ای با او برخورد کردند که گویی جاسوس است و او متوجه شد که با این کار قصد ایجاد تصور در او را دارند از خود دفاع کند و برای اینکه ثابت کند جاسوس نیست شروع می کند. او با صحبت از رازهایی که دارد و اوراقی با امضای مسئولان نهضت با مهر سرخ و چیزهای دیگر برای او آورده اند، حقیقت را با آنها میگوید و چیزی را از آنها پنهان نمیکند و تأیید میکند که به آنها گفته است.
حقیقت این است که او اصلاً چیزی را از آنها پنهان نمیکند و اگر حرفی میزد بیرون نمی آمد پس با دقت نگاهش کردم پرسیدم نگفتی حسن کجاست؟ او با بی تفاوتی پاسخ داد: فراموش کن
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._