انا لله... درام بعضی قصه‌ها، جوری تاثیرگذار است، به قدری میزان تغییرش زیاد است که گاهی از شدت قوتش، مخاطب را به اشتباه می‌اندازد که: "نچ! نشد! باورپذیر نیست. درنیومده." مثلا خیلی باورپذیر نیست که کسی دقیقا در روز تولدش، از دنیا برود. انگار که سال‌ها قبل، روز تولدش، در یک نقطه از زمان، ایستاده، برای خدا دست تکان داده و آمده به میدان دایره‌ای شکل دنیایش. دویده، نفس زده، توشه پر کرده، باز دویده و دویده، مثل دونده‌ قدرتیِ دو میدانی، خسته، مثل مردی تنومند در بستر بیماری، نفس‌زنان، رسیده دقیقا به همان نقطه از زمان که سال‌ها پیش دویدن را شروع کرده بود. در همان نقطه، برگشته به آغوش باز خدا؛ در خط پایانی که همان خط آغازش بوده. همان‌قدر خسته و رنجور، اما همان‌قدر برنده و مدال‌آور به قهرمانی رسیده، به شروع پرقدرت دوباره، به قهرمانیِ آن دنیا. جیران و زهرای عزیزم، زندگی و کوچ پدرتان، "الیه راجعون" را به دراماتیک‌ترین شکل، برایمان قصه کرد؛ یک قصه دورانی، با بازگشت پایان به آغاز... دلم پیش دلتان... صبر روزی‌تان...