💕 ܟߺܝ‌ܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
#لیانا #قسمت_شصت‌ویکم لیانا مبهوت به پسری که پشت به اونها حرکت میکرد نگاه کرد. نمیتونست معنی حر
با دیدن بردیا میون جمعیت، اونم در کنار گلرخ، خونش به جوش اومد!! خودش هم نمیدونست این همه حساسیت به خاطر چیه؟ - بیا دیگه.. بابا خودشم اومده... از اون گنده ترم داریم؟.. و اینطوری بود که لیانا به مرادش رسید... دلش میخواست هنرش رو به نمایش بزاره، اما نه برای دیگران... فقط و فقط برای بردیا.... لیانا شش دانگ حواسش پیش بردیا بود و بردیا عصبی... خوب میدونست‌ لیانا توجه خیلی‌ها رو به خودش جلب کرده!! برای فرار از این عصبانیت خواست میدون رو ترک کنه که گلرخ دستش رو گرفت: - هنوز آهنگ تموم نشده که!!! - ببخشید... برمیگردم.. و لیانا لبخند موذیانه‌ای زد! چند ساعتی به شادی و پایکوبی گذشت که موزیک قطع شد و صدای تاجیک از روی پله های پیچ وا پیچ وسط سالن به گوش رسید. همه به سمت صدا برگشتند. گلرخ هم کنارش ایستاده بود. - خانوم‌ها... اقایان!! جمعیت کم کم به سمت پله ها حرکت کردن و پایین پله ها چشم به دهن تاجیک دوختن! - خوب میدونم این موفقیت حاصل تلاش همه ی شما بوده.... و خوب میدونید که این موفقیت کم چیزی نیست... اول از همه خواستم از همه تشکر کرده باشم و امیدوارم این مهمونی بتونه کمی از این شور و شادی رو نشون بده! اما دلیل دیگه‌ای که این مهمونی برپا شد جناب مهندس سعادت هستش... ایشون خیلیی خییلیی به گردن من حق داره.... من با اطمینان کامل تمامیه داراییم رو دست ایشون سپردم و ایشون با صداقت تمام همه ی تلاشش رو برای نگه داشتن و بیشتر کردن این سرمایه انجام داد و الحق که لیاقت این پیشرفت رو داشت! بعد دستش رو به سمت بردیا که تقریبا جلوتر از همه ایستاده بود دراز کرد و گفت: - بردیا جان ممنون میشم کنار من بایستی.. بردیا گنگ و گیج پله هارو بالا رفت و سمت دیگه ی تاجیک ایستاد. تاجیک ادامه داد: - و حالا امروز میخوام سرمایه ی دیگه ای دستش بسپارم... سرمایه ای خییلیی خییلیی با ارزش تر از پولی که به دستش سپردم... سرمایه ای که از این مال و اموال برام خیلی با ارزش تره، چون میدونم بردیا امانت دار خوبیه و امیدوارم این سرمایه‌ی عزیز من هم لیاقت داشتن همچین حامی با ارزش و موفقی رو داشته باشه! اون لحظه همه نگاه‌ها گیج بود. همه ی نگاهها به جز نگاه گلرخ که رنگ ترس داشت.... رنگ دو دلی... رنگ نارضایتی!! تاجیک دست کرد توی جیبش جعبه ای درآورد .... دست بردیا رو توی دست‌هاش گرفت و حلقه ی طلایی رنگ ساده ای رو دست بردیا کرد!! بردیایی که با چشمان از حدقه در اومده به حرکات تاجیک نگاه میکرد! بعد از اینکه تاجیک حلقه رو تو انگشت بردیا محکم کرد، با صدای رساتر و بلند تری اعلام کرد: -من....همینجا... با صدای بلند نامزدی گلرخ، تنها مونس و یار و همدم و فرزندم رو با بردیا سعادت... امین ترین فرد زندگیم اعلام میکنم و از خدا میخوام زندگی سعادتمندی رو شروع کنن... بعد دست های سرد گلرخ رو گرفت و جلوی چشم تمامی کارکنان شرکت و تعداد محدود دوستان و آشنایان خودشون توی دستهای بی احساس و مات بردیا گذاشت!!!! 💕@harimeheshgh