* بلاخره وقت استراحت رسید آقای رئیسی... * وقتی نوجوون بودم، مامان برای من از شهید بهشتی و هفتاد و دو تن میگفت، از روز سخت هفتم تیر و اینکه همه نگران قلب امام بودند ، از اینکه اون روزها عده ای پشت سر آقای بهشتی حرف می‌زدند و شایعاتی ساخته بودند و عده کمی هم از شهادت خوشحال شدند ولی حقیقت مدتها بعد معلوم شد ،مامان برای من قصه انقلاب رو می‌گفت و من یاد گرفتم که بلاخره زمانی صورت نورانی حقیقت از پس گرد و غبار دروغ بیرون میزنه و هیچ وقت فکر نمی‌کردم که روزی نوبت من و تجربه های سخت تاریخی میشه ، شاید من هم روزی این روزها رو برای نسل بعد تعریف کنم و بگم که: ما صبر کردیم، یک صبر نورانی بر غمی که پی در پی به قلب هامون وارد شد و ادامه دادیم راهی رو که پدر پیر مون نشون میداد ، ما از نگاه مصمم رهبر ، قوی شدیم و هیچ چیز جز این ما رو نمی‌تونست نجات بده ما یک شب سخت بیدار موندیم و کنار هم دعا کردیم برای مردی که امید دل محرومین بود... اما حکایت دنیا عجیبه... ما این روز و ساعتی که بر ما میگذره رو باور نمی‌کردیم و فکر میکردیم خوابیم اما انگار برای روشن شدن حقیقت ، تحمل رنج این روزها لازم بود . اونهایی که بی وطن بودند به رنج هامون خندیدند، قهرمان هامون رو مسخره کردند و ما دیدیم و خون به جگر تحمل کردیم ... اما حقیقت روشن شد ،چه روشن شدنی... بعدها روایت خواهم کرد که ما زخم های کاری برای مسیر روشنی که از غیب به آن ایمان داشتیم،تحمل کردیم و بلاخره صورت نورانی حقیقت رو ملاقات کردیم و فهمیدیم که ارزش همه سختی ها رو داشت .... شهادتت مبارک سید به رایی که به شما دادم افتخار میکنم و تلاش های که کردم و اشک هایی که ریختم... سلام ما رو به حاج قاسم برسون و بگو که سخت دل تنگ بودیم اما ... اما خدا با ما که دل تنگیم ، سر سنگین نخواهد شد.... * مطمئن ... * @markoo95