🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹آخرین تقاضای اسماعیل علیه السلام «۲»🔹 ابراهیم گفت: ای نور دیده من، تو برای اجرای امر خدا بهترین یاور منی! سپس فرزند جوان خود را به آغوش کشید و او را بوسید و سیل اشک حسرت از دیده فرو بارید. ابراهیم علیه السّلام، فرزند خود را تسلیم مرگ ساخت! پسر یگانه خود را روی یک دست بر خاک نهاد و بازوهای او را محکم بست. ابراهیم کارد را در دست گرفته گاهی خیره خیره به آن می نگرد و گاهی به گلوی نازک فرزندش نگاه می کند، سپس اشک از دیدگانش به شدت جاری و ناله های ناشی از مهر و شفقت پدری او، به آسمان بلند می شود. ابراهیم کارد را به گلوی اسماعیل گذاشت و بر روی حلق او کشید ولی کارد نبرید، زیرا قدرت خدا، مانع این امر شده و آن را از کار انداخته است. اسماعیل متوجه پدر گشت و گفت: پدر جان مرا به صورت روی زمین بخوابان، زیرا موقعی که به صورت من نگاه می کنی، رحم و شفقت و مهر پدری تو مانع اجرای دستور خدا می گردد. ابراهیم علیه السّلام، فرزند خود را به صورت روی زمین خواباند و کارد را پشت گردن او گذاشت ولی باز تیغ کارگر نیفتاد و رگهای گردن اسماعیل بریده نشد و ابراهیم را مبهوت ساخت. این حادثه برای ابراهیم گران آمد که مبادا اجرای فرمان خدا به تأخیر بیفتد و از خدا خواست که راه گریزی از این مشکل پیش پایش بگذارد. (ادامه دارد...) علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺