هدایت شده از منصور دلها ♥️
منصور کیه؟ |سید رضا متولی هرچه مسئول خوابگاه گفت این دخترها در این شهر غریبند، کسی را ندارند، حداقل تا شنبه صبر کنید زیر بار نمی رفت. همه پائین جمع شده بودیم، مسئول خوابگاه گفت: برید به خانواده هاتون خبر بدهید تا مدت باقی مانده تا ترم بعد فکری برای شما بکنند، الان وسط ترم است خوابگاه خالی نداریم، این آقا هم کوتاه نمی یاد! ما هم می زدیم تو سر خودمون، چون خانواده های ما همه کم درآمد هستند، اگر می فهمیدند خوابگاه نداریم مانع ادامه تحصیل ما می شدند. گذشت تا پنج شنبه. کلاس های صبح را که اصلاً نفهمیدیم چی شد و چه جور گذشت. ظهر که برای نماز رفتیم مسجد دانشگاه، دست به دامان پیش نماز شدیم که ریش گرو بگذارد تا خوابگاه را از ما نگیرند. دست رد به سینه ما زد و گفت کاری از دست من بر نمی آید. یک دفعه سر بلند کرد و گفت: شما سراغ شهدا رفتید؟ ادامه دارد...