- - من، منِ او می خواستم و او، أناهُ. - افعی درونم مار می خواهد. کسی مارِ ارگانیک فروشی سراغ دارید. - در استرالیا خانه ای خریدم با پنصد دِبِن. کاهن اعظم به اکرمشون گفت...اِ وا خواهر گرون خریدی. - زلیخا را دیدم که به دنبالم می دوید. هم ضربه داشت هم کشف. - نماز صبح ام را در مثلث برمودا خواندم. نماز مغرب وعده قدس. - یک ساعت خودخوری کرد، دخترک با فضیلت. تا خودش را از میان برداشت و تمام شد.... فقط فضیلت هاش به جا ماند. کسی فضیلتِ درونی نمی خواهد. - بلور آجین شده ای؟نه؟ ایشالا بشی به حق پنج تن. - دلم علوفه تازه می خواهد. خر است دیگر. انگار اینجا گلستانه است و من سهراب. - آتش درونم دارد می سوزاندم. جزّ جگر زدن را با ما تجربه کنید. - کروکودیل پلو ظرف کرده ام. بفرمایید شام. - دخترک لبخندی زد و رفت. من جگرم تا صبح می سوخت. - کاکرو را معرفی کردم تا داماد شیخ اشراق شود. گویا آنجا هم قلدری کرده و عمه باجی نپسندیده بودش. - تخم کفترهایم را گذاشتم زیر عصای موسی. به نظر شما آینده شان تضمین است؟ - پلی استیشن را گذاشتم جلوی حکیم ابوالقاسم فردوسی و گفتم....یا حکیم چونی با گیم؟ هیچ نگفت... - سعدی را انداختم ترک وسپا و دو تایی رفتیم دور دور....آخرهاش شوخی شهرستانی می کردیم. [Forwarded from حسین مجاهد] پلی استیشن را گذاشتم جلوی حکیم ابوالقاسم فردوسی و گفتم....یا حکیم چونی با گیم؟ پر سیمرغ را پرت کرد داخل بخاری. - کلفتی گرفته ام بهتر از برگ درخت. [Forwarded from حسین مجاهد] واقفی را گفتم: چه وقف کرده ای؟ گفت: کلمات را - یکهو دیدم یک موجودِ دهان صاف کننده ای دارد می آید. حکیم به من گفت...حالا تو چونی؟ [Forwarded from حسین مجاهد] من هم گفتم بگذار دم تانکر شاید بیابان سیراب شد - واقفی به گزاف حرف زیاد میزند...هزار دِبن از او بستانید و به زندان زاویرا ببریدش. - پری دریایی را در خواب دیدم. استغفرالله ربی و اتوب الیه...خدایا به خدا گفتم حجابش را درست کند...نکرد! - خواب دیدم در بهشتم. دیگه بقیه شو شرمنده. - روحم را بردم برای میزان فرمان گفت جلوبندی ایمانت را باید کامل بریزم پایین و ریخت. - کوزه های امروز دیگر آب نگه نمی دارند. همه جا لوله کشی شده. می دانی چه نگه می دارند؟ هوا و هوس. - دل خون نباشی یک پول سیاه هم نمی ارزی. - کافر همه را به کیش خود پندارد. منافق میره دبی. - رییس جمهوری داریم بهتر از گل ختمی. گل متخی. گل خمتی.... - _ بریم بخوابیم؟ + چونی؟ - _ بریم بخوابیم؟ +ذلیل مرده کجا میخوای بری...بیا بخواب دیگه. - رفتم از سر چشمه آب بردارم. دختر انوشیروان هم آمده بود. خلاصه خیلی سلام رسوند. - کرم روحم شبها بهم سیب تعارف می کند. عاشق همین کارهاش هستم. - یونس را دیدم هزار نهنگ بر کشتی نوح چپانده بود و به شیراز و آن چشمه رکن آباد و آن وضع بی مثالش می رفت. کشیدمش کنار و گفتم حاجی الان شیراز دیگه مثل قدیما نیستا. - تا به حال هیچ کس مرا به خاط خودم نبوسیده است. خاطرات یک نوشابه شیشه ای مشکی. - یک کور هم گاهی کافی است... - کور شده ای برادر. پرسیدن ندارد که. - زلف یار را گرفتم و گفتم، چونی؟ هیچی دیگه الان دستامو میتونم تکوون بدم فقط دیسکم یه کم اذیت می کنه. - ذلیل مرده ای را دیدم که خدا با شهادت میخواست عزیزش کند. خدایا داره دیر میشه ها... - کفن خریده ام. قبر اما نمی خواهم. خدایا چیز دیگری لازم دارد همایش لقا الله. - شب همه زعفرانی. به امید دیدن خوابهای بارانی. ای دل یادت باشد دیگر او را نرانی. - راز. - امشب هیچ کس حالش خوب نیست. خاکم به دهان خدایا امشب چونی؟ - وعده شهادت داده اند مرا...به شیرینی خوردن تی تاب در چمن. - کلروفیل تازه با عاج پخته ام. کسی اگر خواست شماره برگ بدهم. - -باغ انار چرا داره می ترکه. +خب اناری که برسه میترکه. - کاسه ای از کشک و بادمجان نذری مادرم را به کربلا بردم...تمام 4000فرشته با خودِ خود فطرس پرهایشان کشک و بادمجانی بود...باور نمی کنی؟ - دوش دیدم که ملائک یک پری دریایی را آورده اند برای هدایت...آمدم دم در و گفتم...بابا ولم کنین...بابا به پیر به پیغمبر ولم کنین....نامردا پری را ول کردند و رفتند.