قسمت چهاردهم🔰 گالیله از روم رفته بود و دیگر هم برنگشت. لقمان هم دیگر در دهان هیچ کس فلفل نریخت. لقمان تا به حال در دهان هیچ کسی فلفل نریخته و تمام این ها برای ادب کردن آنها بود. فیثاغورث و ارشمدیس رفتند تا بوگاتی را بیاورند و رنگ زرد بکنند وبروند توی تاکسیرانی شهر تیسفون و حومه. ولی ژولیوس گفت هر جایی بخواهید بروید خودم با ارابه ام می برمتان. ارشمدیس گفت: - قربان! ارابه شما دیگه قابل استفاده نیست و بچه های مدرسه ما را مسخره می کنند. دوما اینکه اگر برف بیاید دیگر نمی شود این ارابه را سوار شد. همونجور که می دونید برفاهای روم خیلی سنگین است. روم پر از برف شد. همه سینه خیز روی برف می رفتند پای کسی به زمین نمی رسید. مردم رفتند لباس گرم بخرند. تیسفون پر از برف شد. بوگاتی زیر برف ها مانده بود. اوراق اوراق. همه جایش زنگ زد. سرباز نازی برنویش را از نفت بیرون آورد و نگاهش کرد هیچ جایش زنگ نزده بود. نازی تفنگش را به سازندگان بوگاتی نشان داد و گفت: - خاک بر سر همه تون. حتما باید هیتلر بالای سرتون باشه. لاشه بوگاتی همانجا ماند. ارشمدیس و فیثاغورث هم دیگر نتوانستند سر همش کنند. سالها گذشت. ارشمدیس مُرد. فیثاغورث مُرد. لقمان مُرد. بقراط و جالینوس مردند. رستم و زال مردند. حکیم فردوسی مرد. دخترکان واژه ها را روی برف ها پیدا کردند. واژه ها تازه از آسمان باریده بودند. تمام واژه ها پیدا شدند. هفتاد تا واژه را ریختم توی کوزه و کوزه را انداختم رو دوشم و از میان برف ها راه افتادم به سمت قله. 🌀 @havaseil