25 سوار ماشین که میشم میبینم با لبخند داره نگام میکنه وا خل شده؟ می خنده و میگه: تو که چادر میذاری چرا خواستم ست باشیم؟ روی هر چی حساس نباشم روی چادرم خیلی حساسم برای همین جوش میارم و میگم: منظور؟؟؟ دستشو میاره بالا و میگه: هیچی به خدا یه چشم غره بهش میرم و میگم: که نمیدونم منظوری داشتی یا نه ولی خیلی پرروییی میخنده و هیچی نمیگه . منم دوباره بهش چشم غره میرم مرتیکه ! میدونم چقدر برای این طلای سیاه ارزش قائلم بازم حرف میزنه. حالا میدونم حرفش بی منظور بوده ها. ولی به هر حال بیخود میکنه درباره یادگاری مادرم فاطمه زهرا اظهار نظر میکنه... امیر: خب حالا سگرمه هاتو باز کن خانوم کوچولو کوچولو عمته بغ کرده بهش نگاه کردم خودم می دونستم میخوام خودمو لوس کنم اونم کی من!! منی که از هر چی لوس بازیه متنفرم خود امیر هم تعجب کرد. و با تعجب گفت: الان لوس شدی؟؟ من باید چیکار کنم؟ بَ د بیا همه شوهر دارن ما هم شوهر داریم. سری تکون میدم و میگم: الان باید دنبال راه باشی تا نازمو بخری استاااااااااد میاد سمتم و میگه: تا میتونی ناز کن که خریدار وجود داره. از لپم یه گاز میگیره که چیغم در میاد مردک دادیسمی الااااااخ نمیگه تو ماشینیم الان لپ داغون منم قرمز میشه و آبرومون میره . ولی فعلا خجالت کشیدم یک رنگم عوض کردم صورتمو بر میگردونم تا نبینه خجالتمو چون تجربه ثابت کرده این مرد علاقه خاصی به انجام کارایی که علاقه ندارم داره. نمیخوام دستش آتو بدم. امیر: الان مثلا فکر کردی نفهیمدم خجالت کشیدی؟ وااااو چقدر تو باهوشی من: برو پاساژ میخوام مانتو بخرم میخنده و میگه: چشم راستی اون موجود خوشگل تو ذهنت هم خودتی نه خیرم ، الاخ به من میگه خر. رفتیم پاساژ ولی از اونجایی که سخت پسند بودم هیچ گیرم نیومد. دیگه کلافه شده بودم رو به امیر میکنم و میگم: دیگه خسته شدم برو ماشینو روشن کن و بیا اینجا. میخنده و میگه چشممممم ای خدا چی میشد همیشه این امیر، امیر من بود؟ امیر میره و منم آروم میرم سمت ماشین. دیشب کم خوابیدم برای همین منگ خوابم. طوری که ممکنه همین الان بیفتم. صدای بوق ماشین امیر رو میشنوم و پامو تند تر میکنم . همین که میخوام سوار شم، بوی تندی به بینیم می پیچه و از هوش میرم.. زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚