29 دکتره:معلومه منو یادت اومد حتما از خودت میپرسی اینجا چیکار میکنی؟خوب من و شوهرت با هم مشکلات زیادی داشتیم یعنی از وقتی که فهمیدم بهم رو دستی زده آخه شوهرت پلیس مخفی بود همه اون عکسا رو من فرستادم میدونستم امیر عاشقت شده برای همین بهش گفتم اگه ازت جدا نشه اذیتت میکنم و اونم از ترس جون تو دست به کمربند خوشگلش برد که خیلی خوب نوازشت میکرد دیگه از فکر انتقام بیرون اومدم تا امیر اومد بیمارستان نمیدونم چرا دلم براش سوخت و اونجا نکشتمش تا تو رو دیدم ازت خوشم اومد خوش که نه عاشقت شدم و فکر دزدیدنت رو کشیدم وقتی چشاتو دیدم که در عین معصومیت جسارت و شیطنت توش موج میزد دیوونه شدم دورم پر از دختر بود و دلم در گرو تو ، تویی که امیر رو ول نکردی آهی میکشه و بهم نگاه میکنه و ادامه میده: چه نظرت مثبت باشه چه نباشه از امروز امیری نیست سرتاسر زندگیت میشم من فهمیدی؟ خدایا چرا دهنم بسته شده خدایا امیرم کجاست؟ نکنه اتفاقی برای امیرم افتاده. خدایا صبر "ان الذین آمنو و عملوا الصالحات و تواصو بالحق و تواصوا باالصبر" "خدا هست فقط کافیست از ته دلت بگویی خدایا کمکم کن" خدایا کمکم کن خدایا بهارم وقتی رفت انقدر له نشدم خدایا منو با عفتم امتحان نکن چادرمو محکم میگیرم و یاد مادرم زهرا می افتم . "حجاب همان چادری است که پشت در سوخت اما بر داشته نشد" یا زهرا تو رو حیای فاطمیت قسم حیامو حفظ کن ادامه دارد... زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚